دیالوگ ماندگار و باز هم تنهاییگلی دستش را روی قلبش گذاشت و به آرامی نهیب زد،چرا بی تابی می کنی ؟آن بیرون نه عشقی است نه تنفری ونه هیچ احساس دیگری ،همه چیز را باران تند لاهیجان با خود شست وبرد .
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.