داستان کوتاه تعریف حیثیت#صد_داستان_صد_نقاشی#داستان_بیستم#تعریف_حیثیتبا اِسپیرو، اسبِ نازنینم به سمتِ وایومینگ یا همون ایالات گاوچرانها میرفتم،یه سرزمین با تپههای داغ، نزدیکِ رشتهکوههای راکی...هِنری منو دید میزد، نه اینکه متوجه نباشم اما همیشه، یه کمان با چندتا تیرِزهرآلود همراهم بود؛ آخه هِنری یه سفیدپوست بود و به نظرِ رئیس قبیلهمون،پدر کایوت، سفیدپوستا تا وقتی حیوون نیستند که ماها رو نبینن...من تنها مخالفش بودم اما برای از دست ندادنِ آزادیم، هیچ وقت مخالف نظرش حرف نزدم.یه روز با اسپیرو چندبار تپهی ویش رو ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان و کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.