چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن… فقط و فقط به جر
م بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره… تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش
آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره… خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای
داستان زندگی اون…قشنگه..پایان خوش
من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم
من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد
و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام گرفت به کدامین گناه؟به کدامین حکم محکوم شدیم به گناهکاران ابدی؟
هـــمه ما گناهکاریم...همـــه ما در روند ساخته شدن یه مرد هیــــولا شریکیم...حتی ساده ترین دختر این داستان
خیلی وقته ازم ....
عصیانگری که آمده تا قصاص کند. تا به جبران آتشی که بر جانش افتاده زندگی دیگران را بسوزاند و بخشکاند. آمده تا با افسونگری جام زهر را در کام دشمنانش بریزد…
من بارانم. دختر شیطونی که کل فامیل و دوستام از دست شیطنتام عاصی شده بودن. ماجرای اصلی زندگی من اون روزی اتفاق افتاد که برای خواهرم خواستگار اومد تو خونه باغ انارمون. قرار شد بهخاطر پسرخالهم که عاشق خواهرم بود، خواستگار رو فراری بدم. هر بلایی که فکر کنید تو باغ انار سرش اوردم، غافل از اینکه دامادو اشتباهی گرفتم...
خلاصه مدتی بعد دانشگاه قبول شدم و با خودم عهد کردم سربهراه بشم اما دقیقا روزای اول دانشگاه بود که اون پسر رو تو کلاسمون دیدم و...
کلام نویسنده: ژانر قصه عاشقانهست و به خاطر شخصیت شوخ باران میشه گفت کمی هم درونمایهی طنز داره که توی طول قصه باعث خندهتون میشه. الهی همیشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه
دختری که در یک خانواده متعصب زندگی میکنه و بخاطر یک #بیآبرویی،
پدرش اون رو مجبور میکنه با #طلبه زیبا و فقیری ازدواج کنه و اون ازش متنفر میشه تا اینکه با اومدن یک رقیب ورق داستان برمیگرده...
سایه قصه من، دختری که دل در گرو عشق پسر عمویش سیاوش دارد.
سیاوشی که تنها سهم سایه از او فقط اخم هایش بوده.
او هیچ وقت دلیل این همه نفرت و اخم های او را نمی داند. غافل از اینکه سیاوش عاشق اوست.
زمانی که قرار است در جاده عشق همراه همدیگر قدم بردارند سرنوشت آن ها را از یکدیگر جدا می کند.
بعد از تحمل دوری و سختی های زیادی که قلب هر دوی آن ها را مملو از درد می کند. دوباره در یک مسیر قرار می گیرند
عطا بعد از هفت سال دوری از وطن برمیگردد.
اما در این مدت، همه چیز تغییر کرده... حتی رعنایی که روزی عشق زندگیاش بود
و او در تلاش است تا سر از زندگی رعنا درآورد و در این میان عشق خفتهاش سر باز میکند و...
درمورد دختری به اسم رها است. دختری ۲۵ ساله شیطون. رها ماموریتی کاری بهش میخوره ماموریت کاری که زندگیش رو به کل عوض کرد شاید به سمت خوشبختی بره شاید...
هفت سال قبل بود. زمانی که تیارا سعی کرد تا خانواده ش رو از ورشکستگی نجات بده و از زندان رفتن پدرش جلوگیری کنه. اما راهی رو برای این کار انتخاب کرد که منجر به طرد شدنش از سمت خانواده ش شد و باعث شد که مجبور بشه از باراد، پسرعموش، کمک بخواد و به خونه ش پناه ببره. همون موقع بود که تیارا، عاشق شد. عاشق باراد... و همین عشق رازهایی رو برملا کرد که تا به اون لحظه سر به مهر بودن و کم کم شروع به آشکار شدن کردن و هر دوشون رو به دردسر انداختن...
دانلود رمان تلخترین طنز
ایپَک تبریزی، دختری آرام و مستقل برای رسیدن به آرزوهای دیرینه اش به عنوان مترجم در دارالترجمه همایونی استخدام میشود. لیلا رفعتی یکی از کارکنان دارالترجمه با او طرح دوستی میریزد و از آن جایی که ایپک دختری ساده و آرام است خیلی سریع پذیرای لیلا میشود. یک سال از دوستی عمیقی که بین دو نفر در جریان است میگذرد که اتفاقی شوم در دارالترجمه به وقوع میپیوندد. در یک شب بارانی مدیر دارالترجمه به طرز مشکوک ...
دانلود رمان من تا ابد در بحر
- خوشبخت میشیم، قول میدم.
پوزخند تلخش، #خنجر به روی احساسم کشید. چقد تلخ و ویرانکننده بود.
- خوشبختی گرونه رویا، خیلی گرون!
امیدوارانه از ته #اعماق وجودم زمزمه کردم: هرچقدر #گرون باشه، باهم میسازیمش... باهم.
- واقعبین باش دختر، من اینجا پشت #میلهها تو حبسم و تو اون بیرون تو خطر و ...
ملتمسانه پچ زدم: نگو... جان رویا نگو.
از سکوت سنگینش، دم #عمیقی از هوای مانده بینمان گرفتم و #مسحور زمزمه کردم: خوشبختی اگه اینقد خساست داشته ...
دانلود رمان طیلا
عد از پنج سال برگشتن به کشوری که با چشم گریان و دل خون از آن فرار کردیم کمی وهم داشت، وهم زنده شدن خاطرات... نه اینکه در این پنج سال یادش آزارمان نداده باشد نه، ولی فرق میکرد دیگر، نمیکرد؟ برگردی جایی که هوایش هم بوی خاطرات میدهند، جای جایش یادآور خیلی اتفاقهاست... میدانستم وهم دارد.
نفسم را با آه بیرون فرستادم، موهایم را پشت گوشم مهار کردم و ساعت گوشیام را چک کردم، یازده شب بود. بی ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.