دیالوگ ماندگار حوالی آن ساعت
که اگر من و تو گربه میشدیم٬ نه جانم را با تو میگذراندم... اگر سگ میشدیم٬ هفت جانم را و اگر پروانه میشدیم... میگویند بعضی از پروانه ها فقط یک روز عمر میکنند و در این صورت ای کاش تو پروانه نشوی! شمع شوی و منِ پروانه آن قدر دورت بچرخم که زمین و آسمان یکی شده و تنها شعله ی سوزانت٬ مشخص باشد...
چشم بدوزم به گرمی و روشنایی شمع و دوباره دلم ...
دیالوگ ماندگار خاکستری
می تونم اون اسناد جعلی رو از دست امینی بیرون بکشم اما به دست آوردن یه چیزی خیلی سخته...
به دست آوردن قلب کسی که دوستش دارم خیلی سخته.
#خاکستری
دیالوگ ماندگار لطفا...
برایم جالب است، چرا آدم فریب خورد؟ چرا حوا ؟ چه می شد اگر سیب یا گندم نمی خورد؟ از گرسنگی تلف می شد؟ چرا
جلوی شکمش را نگرفت؟ شاید هم هر کدام از ما از یک نسل آدم باشیم؟
سیاه پوست ها از یک نسل؟ سفید پوست ها یک نسل! زرد پوست ها از یک نسل
و... و مسائلی از این قبیل. اصلا چرا وقتی فریب خورد و رانده شد، ما باید با سختی کشیدنمان تاوانش را بدهیم؟ اگر خلق ...
دیالوگ ماندگار من و ما
بعدها سر کلاس، آزمایشگاه فیزیک۱، درحالیکه یکی از دانشجویان، ماشین حساب مهندسی در دستش بود گفت:«ببخشید استاد، می شه «g» رو ده بگیریم بجای «نه ممیز هشت، تا رُند بشه»
او آه سردی کشید و گفت:«آخه نخبه..مغز...شما که ماشین حساب دارین..هر عددی باشه بزار باشه...فرقی نداره..با ماشین حساب، حسابش می کنی دیگه...چه فرقی داره!؟»
سپس در حالیکه داشت، به دیوارهای ترک خورده و سقف قناص آزمایشگاه می نگریست، نیش خندی زد و گفت:« مهندسِ همین آزمایشگاه، به جای ...
دیالوگ ماندگار و باز هم تنهایی
گلی دستش را روی قلبش گذاشت و به آرامی نهیب زد،
چرا بی تابی می کنی ؟
آن بیرون نه عشقی است نه تنفری ونه هیچ احساس دیگری ،همه چیز را باران تند لاهیجان با خود شست وبرد .
دیالوگ ماندگار آهنگ عشق
زندگی در تمام لحظات جاری و پیوسته است و تو تمام لحظات را قربانی یافتن زندگی می کنی!
بی آن که بدانی زندگی در گرو لحظات
،لحظات در گرو تو، وتو در گرو یافتن خود
دیالوگ ماندگار
عصر که می شد،
باز دستی به سر و صورت خودش می کشید و برای حمید خودش را آماده تر می کرد،
البته اگر درد امانش را نمی برید. با وجود این درد همیشه لبش خندان و دلش شادِ شاد بود
#برشی_از_داستانِ
#پرنیان_سبز
#کتاب : #لطفا...
#نشر: #ایجاز
#نویسنده: #
دیالوگ ماندگار صدای سکوتم را بشنو
_ راضی باشید به رضای خدا هر جور مقدر کرده باشه، همون میشه.
_ نگران این هستم، من رو مقصر بدونن و رفتارشون باهام تغییر کنه.
_ بِدون اذن خدا برگی از درختی نمیاُفته. شاید ظاهر امر اینطور به نظر برسه، کار شما باعثش بوده. اما قدرت و مشیت الهی، بالاتر از فهم و درک ماست. اگه قرار باشه برای هر اتفاق ناگواری، دنبال دلیلش تو خودمون بگردیم، یعنی خدا و تواناییش رو منکر شدیم.
ذرهای شک نکن ...
دیالوگ ماندگار صدای سکوتم را بشنو
دوست داشتم، دستش را گرفته و از آن جمعیت مردهپرست دورش میکردم. میبردمش بالای تپهای خلوت و میگفتم: فریاد بزن! داد بزن و تمام عقدههایت را خالی کن! آنها را درون قلب کوچکت انبار نکن! وگرنه تو هم مثل مادرم، مثل مادرت، با سکوتت فقط بار قلبت را سنگینتر خواهی کرد.
بریز بیرون و خود را سبک کن! اما حیف! حیف! که امکانش نبود. حیفِ این تنِ نحیف، که این حجمِ سکوت را باید تاب میآورد.
#صدای_سکوتم_را_بشنو
#زهرا_محمدی_فرازاندام
دیالوگ ماندگار رمان تاوان دخترانگی هایم
- نگفتی؛ چرا حالت خوب نیست؟
دستی به موهام کشیدم و گفتم:
گیر دادی ها آرشا.
لبخندی زد و سکوت کرد که باعث شد کمی دست دست کنم و با دو دلی بگم:
- خب... خب آرشا دلم گرفت.
- دلیل گرفتن دلت چی بود آوا؟
چند قدم ازش فاصله گرفتم و زمزمه کردم:
- تو جمعتون تنها بودم، خیلی ام تنها بودم...
- چه جالب! برای این موضوع دلت گرفت؟
با تکون دادن سرم حرفش رو تایید کردم و به شهر و چراغ ...
دیالوگ ماندگار رمان فراموش نشدنی
سامان: ببین من دوباره برگشتم.
مروارید: دیره خیلی دیره واسه برگشتن.
سامان: مهم اینه که اومدم.
مروارید: اومدن تو دقیقا مثل چای سرد شده است، دیگه به درد نمیخوره...
#فراموش_نشدنی
#دلارام
دیالوگ ماندگار دیوانه تر از مجنون
دلم بد جوری بی قرار می کند
چرا نمی توانم در دنیای بی قید و بند امروزی ها من هم خودم را به نفهمیدن بزنم
دل بستن و دوست داشتنش را فراموش کنم
راست راست راه بروم و خیالم نباشد
دلی را شکستم ام و غروری را له کرده ام...
دیالوگ رهام
دیوانه تر از مجنون (در دست چاپ)
به قلم مه گل
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.