رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان های کوتاه بسیار زیبا و اموزنده و همینطور عاشقانه جدید خدمت شما عزیزان مباشید این داستان ها اختصاصی سایت رمانکده میباشد و تمامی این داستان ها با کاور های اختصاصی هر داستان طراحی و نوشته شده و داخل سایت قرار میگیرند.شما نیز چنانچه که داستان کوتاه دارید و میخواهید داخل سایت قرار دهید حتما با مادر ارتباط باشید . در ضمن این داستان ها از بهترین نویسنده های انجمن میباشند و حتی بعضی از این داستان در کتب و مجلات مطرح کشور به چاپ رسیده اند. سایت رمانکده در خدمت شما عزیزان هست تا لحظات خوشی را در این سایت سپری  فرمائید

داستان کوتاه امید در آخرین لحظه

داستان کوتاه امید در آخرین لحظه امید در آخرین لحظه آرام با زدن پلک‌های ریز، چشم از هم باز می‌کند. کمی طول می‌کشد تا دیده‌ی تارش شفاف شود و بتواند اطرافش را ببیند؛ سقفی آبی‌رنگ که شباهت زیادی به آسمان دارد. سعی می‌کند از جایش بلند شود اما باری به سنگینی کوه، این اجازه را به او نمی‌دهد. به پایین تنه‌اش نگاه می‌اندازد و پاهایش را در بند آجر و بلوک‌های سیمانی می‌بیند که توان حرکت را از او گرفته‌اند. به سختی بدن پر ...

  • 1088 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,628 بازدید
  • ۵ نظر
داستان کوتاه زخم عاشقی

داستان کوتاه زخم عاشقی عنوان: زخم عاشق ی یه روزی ب ا تموم قوا سعی در عاشقی کرد ن داشت م. من عاشقش بود م ولی اون نه! اون کل ا عاشق نبود؛ نه عاشق من، نه عاشق فر دی دیگه. شا ید هیچ وقت کسی نبود که بهش عاشقی کرد ن رو یاد بده . اما من دوستش داشتم. عاشقش بودم. بله؛ بودم، چون گذش ت! چون تموم ش د ! الان که دارم م ینویسم او ن رو فراموش کرد م و لی عشق م ...

  • 1090 روز پيش
  • علی غلامی
  • 2,682 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه شکست

داستان کوتاه شکست «شکست!» نویسنده: پرنیا رخشا   با صدای افتادن و شکستن چند چیز که امواج صوتیش تا سر کوچه میومد، قدم‌هام رو تندتر کردم تا زودتر به خونه برسم. قطعاً کل اسباب خونه هم شکست! حالا بیا و تقصیرش رو روی گردن بچه‌ها بنداز. در حیاط رو قدری محکم کوبیدم که صدایی دوبرابر صدای شکستن، از خونه استخراج شد. لب به دندون گرفتم و نگاه شرمنده‌ای به مرد زیرپوش پوشیده‌ای که داشت با اخم‌هاش باقیِ اسبابم رو هم می‌شکست، انداختم. رو گرفتم و رفتم؛ ...

  • 1092 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,214 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه دود روحی

داستان کوتاه دود روحی   دود روحی به قلم پرنیا رخشا   تا که کسی قصد گفتن حرفی در دل دارد، معمولاً شخص دیگری در آغوشش می‌خزد و او را از گفتنش عاجز می‌سازد. حرف‌ها در دل بمانند، یک دلی سیاه بر جای باقیست و هزاران شخص خزیده در آغوشت که قصد جانت را دارند.   بریده‌ی اول:   بوی سیگار در مشامم پیچید و باعث شد رد پوزخند بر روی لب بنشانم. سیگار؟ دعوتش را پس نزده و پک عمیقی از سیگار زدم، متقابلاً من هم به صورتش دود ...

  • 1092 روز پيش
  • علی غلامی
  • 930 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه ضربدر

داستان کوتاه ضربدر بنـام خودش ...       یک برگ از دستمال کاغذی جلو روم بر می دارم، چندمین برگه، نمی دونم؟ روبروم نشسته، تند تند چیزی رو تو گوشی تایپ میکنه و لبخندش پاک نمیشه! با حرص چشم هامو می بندم.. دلم میخواد بترکه! آخه من کجام شبیه نو عروس های یک هفته ای میمونه؟!! بالاخره موبایل رو کنار میذاره. -جانم عزیزم، چی میخواستی بگی؟ آب دهنمو قورت میدم.. حتی فکر کردن بهش هم زجرم می داد چه برسه به گفتنش، ولی گفتم، گفتم! -امروز یه خانمی اومده بود اینجا، ندا.. ...

داستان کوتاه بوی باروت

داستان کوتاه بوی باروت بوی باروت نویسنده: زینب انوشا به نام خدا دوان دوان لا به لای برگ های سبز و علف های مزاحم می دوید. قفسه ی سینه ش می سوخت و به سختی نفس میکشید. پاهایش ذوق ذوق میکردند و دستانش فریاد نجات سر میدادند اما او... باز می دوید! در فکر و ذهنش تنها یک کلمه مانده بود. همان یک کلمه به قدری برایش نفرت انگیز بود که آرزو میکرد کاش هیچ وقت آن را نمی شنید. نفرت... میکشد انسان را!  احساس ر!  زندگی را! اما ...

  • 1098 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,669 بازدید
  • ۱۰ نظر
داستان کوتاه امید زیبایی

داستان کوتاه امید زیبایی عنوان: امید زیبا ی ی خورشید ب ا اهالی زمین ب ه گویی قهر کرد ه بود و کسی ر ا نگا ه نمی کر د. پشت ابرها خو د را قا یم کرده و با ابرهای سفی د و پنب های درد و دل م یکرد. انگاری ک ه قل ب ابر ، از گفت ههای پر از رنج خورش ید ط لیی ب ه درد آمده بو د . ابرهای تکه تک ه که هر کدام بر ای خو ...

  • 1125 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,125 بازدید
  • ۴ نظر
داستان کوتاه حسرت طلایی

داستان کوتاه حسرت طلایی موهای پریشانم را از روی صورتم کنار می زنم و با یاد گذشته جرعه ای از قهوه را می نوشم. تلخی اش به مانند زهر بر تمام وجودم رخنه می کند! از پشت پنجره چشم می دوزم به ظلمتِ بی پایان شب. باد سردی می وزد؛ پرده ی سفید رنگ پنجره‌ مقابل دیدگانم به رقص در‌می‌آید و از برخورد باد با، بازوان برهنه ام به خود می لرزم. هنوز هم باورم نمی شود درست در چنین روزی، دیواره های قلبم را ...

  • 1127 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,583 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه امید و آرزو

داستان کوتاه امید و آرزو عادتش شده بود، روزها به امید دیدن دوباره‌ی او پشت پنجره می‌نشست و شب‌ها به شوق تحقق رویای چند ساله‌اش به خواب می‌رفت. دیدگانش کم سو شده بود و تصاویر در مقابل چشمانش تار اما میل دل کندن از درهای آسایشگاهی که هرآن امکان داشت، تصویر پسر رشیدش را قاب بگیرد از جان کندن هم برایش سخت‌تر بود. دست پرستار که روی شانه‌اش نشست، خط باریک لب هایش آرام کش آمد و سوال همیشگی‌اش را پرسید: برگشته؟ پرستار بغض ...

داستان کوتاه خدایا مدد غیر از تو ننگ است

داستان کوتاه خدایا مدد غیر از تو ننگ است #داستانی اموزنده نام داستان:خدایا مدد غیر از تو ننگ است نویسنده:نازنین عظیمی نگاهم به دختر بچه ای افتاد، که ناراحت یک گوشه ای کز کرده بود. و در هوای سردی به خود می‌لرزید. به سمتش حرکت کردم گوشه‌ای نشستم و او را به آغوش کشیدم، بوسه ای بر گونه اش کاشتم. _خاله کمکم میکنی به خدا قسم می‌خورم یادم نیس آخرین بار چی خوردم! نگاهش مایوس بود، نمی‌دانستم کیه؟ ولی لحظه‌ای اشک از چشمانم جاری شد. بی انکه احساس کنم ...

  • 1129 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,394 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه عروس کوکی

داستان کوتاه عروس کوکی به نام خدا عروس کوکی نویسنده: فاطمه اسماعیلی(آیه) باد در درونم می پیچد و زوزه کنان سرما را به بدن پوست پوست شده ام می رساند و بیشتر من را می خشکاند و صدای ساز و دهل باز هم از تخ تخ های حلب زنگ زده ی بشکسته ی بالای سرم پیشی می گیرد. اندک مهمانان خانه ی نقلی با احتیاط از کنار مجمعه های پر از نان قندی و نقل و نبات ها می گذرند و اطراف عروس عروسک مانده ...

  • 1132 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,526 بازدید
  • ۲ نظر
داستان کوتاه کاکتوس زشت عاشق

داستان کوتاه کاکتوس زشت عاشق نام داستان:کاکتوس زشت عاشق به نام خداوند متعال     من، گلی هستم از گل‌های این زمین خاکی. مدت هااست که در این اتاق سرد و بی روح رها شده ام. از دوستان، خانواده و عزیزانم مدت زمان بسیاری است که جدا شده ام. نگاهی به دوستانم که در باغچه مشغول گفت و گو با یکدیگر بودند انداختم. من:« اینطور که به نظر می‌رسد بسیار خوشحال هستید. هیچ نمی‌دانم حستان نسبت به من چیست، فقط این را می‌دانم که باید اعتراف ...

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.