رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز

داستان کوتاه

داستان کوتاه

داستان های کوتاه بسیار زیبا و اموزنده و همینطور عاشقانه جدید خدمت شما عزیزان مباشید این داستان ها اختصاصی سایت رمانکده میباشد و تمامی این داستان ها با کاور های اختصاصی هر داستان طراحی و نوشته شده و داخل سایت قرار میگیرند.شما نیز چنانچه که داستان کوتاه دارید و میخواهید داخل سایت قرار دهید حتما با مادر ارتباط باشید . در ضمن این داستان ها از بهترین نویسنده های انجمن میباشند و حتی بعضی از این داستان در کتب و مجلات مطرح کشور به چاپ رسیده اند. سایت رمانکده در خدمت شما عزیزان هست تا لحظات خوشی را در این سایت سپری  فرمائید

داستان کوتاه دختر به قلم ا.اصغرزاده

داستان کوتاه دختر بنـــــام حق داستان کوتاهِ #دخــــــــــــتر ا.اصغــــرزاده _ _ _من زینب هستم، دختر زنی که خیلی عذابم داد بخاطر دختر بودنم، بخاطر دختر بودنم! تا شونزده سالگی عین یک کلفت تو خونه اش کار کردم و شونزده سالگی به زور شوهرم داد. دخترم که دنیا اومد یه سر بهم نزد اما شنیدم که گفته بود "دختر زاییده، الماس که نزاییده! خودش چی بود دخترش چی بشه!" دخترم بزرگ و بزرگ تر شد.. خدا هزار مرتبه شکر شوهرم آدم خوبیه، با خدا و مهربون.. دخترم که ...

  • 335 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,412 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه عروسک

بنـام خدا داستان کوتاهِ #عـــــروســـک ا.اصغرزادهبه نهال که با گریه صدایم می کرد و تند تند پاشو به زمین می کوبید نگاهی کردم، اشک هاش قلبمو به درد می آورد.. خدایا چی کار کنم! همراه هق هق تند تند می گفت مامان توروخدا من اون عروسکو میخوام، توروخدا مامان، مامان! چادرم رو محکم چسبیدم و با آرامشی ظاهری گفتم عزیزم من الان نمی تونم اون عروسک رو بخرم اما اگر صبر کنی بابا برات میخره، باشه؟ گریه اش شدت گرفت و سرش رو به علامت ...

  • 349 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,012 بازدید
  • ۳ نظر
داستان کوتاه دقایق آخر

داستان کوتاه دقایق آخر به قلم لیلا  ونزدی دقـــــــــایـــــق آخـــــر"نویسنده : لیلا  ونزدینگاهم را به اطراف داده بودم تا متوجه بی قراری ام نشود  شاید هم فهمیده بود که نگاه می دزدید.در انتظار کلامی بودم که از دهانش خارج شود و از این سردرگمی نجاتم دهد اما نه... سکوت پیشه کرده بود ومن داشتم خفه می شدمتاریکی شب بود  ما هر  دو در مقابل هم نشسته بودیم .اشک از گوشه چشمم چکید و او هم چنان ساکت بود.گویی با نگاهش حرف ...

داستان کوتاه از دوست به یادگار دردی دارم

داستان کوتاه از دوست به یادگار دردی دارم در پرتو مهر یزدان- نمی‌دونم چند ساعته که خیره موندم به یه گوشه. می‌دونی برام مهم نیست که شب‌ها کنترل گریه کردنم دست خودم نیست! تو کل این سال‌ها فکرم این بود که چرا عشق با تموم قدرتش نتونست تو رو راضی به موندن کنه؟انقدر زود گذشت اون مدت که حس می‌کنم یه نور دلنشین خورشید بودی و محض نداشتن عذاب وجدانِ بی رنگ کردن بقیه عمرم، بهم تابیدی.به مقصد که می‌رسم، اسکناسی ...

  • 356 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,005 بازدید
  • ۴ نظر
داستان کوتاه رهایی به قلم پرستو مهاجر

داستان کوتاه رهایی به قلم پرستو مهاجر رهایی…….  انگاری همین دیروز بود که سرسفره عقد نشستم وبله رو بهش دادم این خواسته قلبی ام نبود. اما چه کنم؟ که راهی جزاین نبود.۱۷ سال بیشترنداشتم اوج جوانی ونوجوانی به بلوغ فکری تازه رسیده بودم می خواستم درس بخونم برای خودم کسی بشم، راه زندگیمو پیدا کنم اما افسوس سرنوشت آن چیزی نیست که ما تصورش را می کنیم وقتی که مرتضی با خانواده اش به خواستگاریم آمدن پدرم پاشوتوی یک کفش کرد که الا وبلا باید باهاش ازدواج کنم، جوان پاک ...

داستان کوتاه باز هم میشه عاشق شد؟

داستانک باز هم میشه عاشق شد؟ دنیای من زمانی ویران شد که بعد از پانزده سال زندگی مشترک، مردی که تماما قلب ام بود، با بدخلقی توی نگاه ام چشم دوخت و گفت: دلم گیره یکی دیگه ست، این زندگی تمومه! سعی کردم نشکنم اما خدا وکیلی من مردِ این بازی ها نبودم! گفتم اگر عکس کسی رو که درگیرشه رو نشونم بده از زندگیش میرم بیرون.. زیبا بود اما نه به زیباییِ من! ‌ولی مسئله این بود که اون راه قلب شوهر منو می ...

داستان کوتاه خوک وحشی

داستان کوتاه خوک وحشی شیوا : چند بار باید به تو زبان نفهم بگم دستت به وسیله های من نزن تو احمق و کودن چرا حرف توی اون کله پوکت فرو نمی ره واقعاً حرف نمی فهمی، یا خودت رو به نفهمی زدی، بابا تو چرا سکوت کردی و به این پسره عقل کلت چیزی نمی گی. پدر: اون دکتر وقتی نصیحت حالیش نیست من چی کنم، چند بار بهش گفتم دست توی کیف دیگران نکن ، زشته آخر و عاقبت ...

داستان کوتاه محکوم به خیال او

داستان کوتاه محکوم به خیال او «محکوم به خیال او» «نویسنده: شمیم کولیوند» نفیر جان سوز نبودنها جان در میکند! غم غمگین بودن و درد کشیدنها نفس میگیرد و صدای خوش فولوت را بانگ شلاق میسازد... جان ای کودک سرزمینم! چه کسی جانت را گرفت؟ چه کسی توجیهش کرد؟ خراش روی تن حریرت را با کدام دوا مرهم نهادی که سوزشی مداوم بر چشم بازماندگان میپاشاند؟! رودی بدون ماهی حکمش دل است... دلی محکوم به خیال! شالش را دور گلویش سفت میکند، چشمان طوسی رنگش را در قاب مژههای ...

داستان کوتاه مهمان رادیو

داستان کوتاه مهمان رادیو از همان زمان بچگی صدای رادیو همیشه در خانه آنها حکم لالایی برایش داشت، مادرش با بلند کردن صدای رادیو صدای نق نق او را قطع میکرد ، مخصوصاً هنگامیکه آهنگی یا ترانه ای از رادیو پخش میشد، علی کوچولو ، کاملاً ساکت و خاموش گوش  میداد. شب هنگام هم پدر علی خسته از کارخانه به منزل می آمد و رادیو زیر گوشش تا صبح زمزمه میکرد . وقتی علی 13، 14 ساله شد ، یک ضبط ...

  • 397 روز پيش
  • علی غلامی
  • 909 بازدید
  • یک نظر
داستان کوتاه عاطفه

داستان کوتاه عاطفه عاطفه…  عاطفه دختر۱۲ ساله افغان دریک خانواده نسبتا پرجمعیت درجنوب شهر، محله فقیرنشین زندگی می کرد، فاطمه مادراو از درد ورم مفاصل رنج می برد به همین خاطر عاطفه علاوه برکارخانه، زحمت تروخشک کردن زهرا ۵ساله وزینب ۲ساله خود را نیزبعهده داشت . پدرخانواده کریم آقا درانبارغله شهربه باربری وجابه جایی کیسه های سنگین آرد گندم وسایرغلات ونیزجعبه های میوه، مشغول بود وبراثرسختی کاربشدت ظاهری شکسته داشت واما علی پسر۱۴ ساله بزرگ خانواده دربازارشهر، همراه پسرعمویش جواد با چرخ دستی ، به جابه جایی کالاهای خریداری شده مشتریان ونیزسایرمغازه ...

داستان کوتاه آن شب سرد روز شد

داستان کوتاه آن شب سرد روز شد به نام خدانام رمان:آن شب سردصبح شدرعدوبرق شدیدی به پنجره اتاقم زد،کت وشلوار اتوکشیده ام راتن کردم عطرتلخ همیشگی ام رابه گردن ومچ دستهایم زدم وموهای پرپشتم رابه سمت بالاشانه زدم وازاتاقم بیرون رفتم.پدر درحال سیگارکشیدن کنارپنجره نشسته بود بودسلام کردم وباسرجوابم را داد فنجان قهوه ی سردشده روی میزآشپزخانه رانوشیدم ومثل همیشه بدون صبحانه ازخانه بیرون رفتم،خیلی فکرم مشغول بودومتوجه نشدم چه قدرطول کشیدتابه دانشگاه رسیدمکرایه تاکسی راپرداخت کردم وپیاده شدم انگار باران ...

داستانک معشوقه پاییز

داستانک معشوقه پاییز نویسنده: سمیرا چرمی نام داستانک: معشوقه پاییزدخترک مو نارنجی عجب صدای رسا و زیبایی داشت به گمانم برای خوانندگی آفریده شده بود، شاید هم قرار بود یک شاعر بزرگ شود و از بخت بدش لک‌لک‌ها اشتباهی داخل این سرزمین، روی یک پشت‌بام خانه قدیمی و روی ایزوگام‌های داغ و آفتاب‌خورده‌ زیر سایبان یک کولر آبی زنگ‌زده رهایش کرده بودند. دوباره صدای زیبایش خیابان را پر کرد و با ریتم زیبایی و دل‌نوازی خواند: دلش خونه و خندیده براتون باغبون با لب خندون ...

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • چرا؟ واقعا چرا انقدر همه رمانات دوست داشتنی هستن؟ اینهمه تخیل و تبحر از کجا میاد...
  • ببخشید چطوری رمان رو دانلود کنم...
  • آسیجلد دومش رو از کجا خوندی لطفاً بگو...
  • ممنونم ازتون خیلی قشنگ بود چطور میتونیم جلد دومش رو هم دانلود کنیم...
  • ۷۸۷۷زیبا بود خسته نباشید...
  • مهلاسلام میشه فصل دومشم بزاری...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.