داستان کوتاه
داستان های کوتاه بسیار زیبا و اموزنده و همینطور عاشقانه جدید خدمت شما عزیزان مباشید این داستان ها اختصاصی سایت رمانکده میباشد و تمامی این داستان ها با کاور های اختصاصی هر داستان طراحی و نوشته شده و داخل سایت قرار میگیرند.شما نیز چنانچه که داستان کوتاه دارید و میخواهید داخل سایت قرار دهید حتما با مادر ارتباط باشید . در ضمن این داستان ها از بهترین نویسنده های انجمن میباشند و حتی بعضی از این داستان در کتب و مجلات مطرح کشور به چاپ رسیده اند. سایت رمانکده در خدمت شما عزیزان هست تا لحظات خوشی را در این سایت سپری فرمائید
داستان کوتاه طعم شیرین محبت
سردرگم، چونان پیچکی در خود گره خورده و به جای خالی محبت هایی می نگریست که روزگاری را با آن ها، سپری و خیال پردازی کرده بود.
صدایی نمی شنید... یا شاید هم نمی خواست بشنود!
غوطه ور در دریای افکارش بود و گمان می کرد، کسی درد دلش را نمی داند. نفرت چون سیب کرم خورده ای به جان تمام وجودش افتاده بود و داشت آنها را هم درگیر می کرد. فکر می کرد، دیگران چه می ...
- 1486 روز پيش
- علی غلامی
- 1,263 بازدید
- ۹ نظر
داستان کوتاه فرشته زمینی
به نام خداوندی که تو را به من داد
نام داستان:فرشته ی زمینی
مدت زمان بسیار کمی گذشته است اما برای او انگار سالیان درازی از رفتن معشوقه اش میگذرد.عشق، فقط حس میان یک زن و یک مرد نیست گاه باید عشق واقعی
را عشق میان مادر و فرزند معنا کرد.گاه باید حس میان مادر و فرزند را درک کرد تا به عشق حقیقی دست پیدا کرد.گاه باید عاشق بود و با مادر عاشقی کرد که عاشقی کردن با مادر ...
- 1492 روز پيش
- علی غلامی
- 2,329 بازدید
- یک نظر
داستان کوتاه پوچی مفرط
#پوچی_مفرط
#برگرفته_ازواقعیت
#عاطفه_غفوریان
زهره نگاهش را به پسر ده ساله ے روبه رویش مے دوزد و با حرص زیر لب مے گوید:
-من نمے تونم بذارم این تو خونه من بزرگ بشه.
رضاکه از بهانه هاے هر روزه کلافه شده، مردمڪ چشم هایش را مے چرخاند و با اشاره به محمد زیر لب مے غرد:
-بسه دیگه زهره چندوقته همش دارے این حرف ها رو مے زنے خسته نشدی؟
زهره بلند مے شود و با صداے بلندترے در حالے که انگشت اشاره اش رو ...
- 1492 روز پيش
- علی غلامی
- 1,542 بازدید
- ۵ نظر
داستان کوتاه مجرم بی دفاع
مجرم بی دفاع
مرا هزار امید است و هر هزار تویی!
- توی دوتا تیله ی خاکی رنگ اش گم شده بودم و هیچکس نبود که من رو از این باتلاق شن زار نجات
بده...
پشت به من بود و خیره به رقص خیره کننده ی گوله هائ پنبه ی نشأت گرفته از ملافه های تاریک و
روشن بالا سرمان بود.
دست های لرزان اش را آرام داخل جیب پالتوی مشکی رنگی که خودش را به زور به نیمه های ران های
باریک ...
- 1513 روز پيش
- علی غلامی
- 1,877 بازدید
- ۳ نظر
داستان کوتاه زمین گرد است
زمین گِرد است
حسی مبهم در اعماق وجودم رخنه کرده بود.
منی که هیچ گاه این حس را تجربه نکرده بودم چطور با دیدنش هربار قلبم به تپش می افتد؟
چرا دیدن حضرت عشق برایم سخت و دشوار است؟ گویی او روی قلبم بارکد زده بود.
توان نگاه کردن به چشمانش را نداشتم، در این حد جذبه اش مرا از خود بی خود کرده.
حال تصمیم گرفته ام او را برای همیشه همدم خود کنم.
دسته گلی که خریده بودم را برداشتم ...
- 1516 روز پيش
- علی غلامی
- 3,103 بازدید
- ۵ نظر
داستانک هـمه چـیز و هـیچ چـیز
بـنام خـدایی کـه با لبـخند نگـاهم می کـند وقتـی بـه باز شـدن گـره ای امـید ندارم.
داسـتانکِـ هـمه چـیز و هـیچ چـیز.
ا.اصـغرزاده
مـقدمه:
مـن هـمانم همـان کـه تو رهـایش کردی، همـان کـه رفـتنت شد ناقوس جـوان مرگی اش، هـیچ چـیز در مـن تـغیری نکـرده فقـط..
فقـط آن من دیگـر تمـام شد!
..
بـوسـه ای روی گونه ی دخـترکش زد و شالش را روی موهایش مـرتب کرد.
طـعمِ صبـحانه ای که عشق جانش تدارک دیـده بود هـنوز زیـر زبانش مزه میداد.. لبـخندی زد ...
- 1523 روز پيش
- علی غلامی
- 1,173 بازدید
- ارسال نظر
داستان کوتاه روی پای خودت باش
فنجان قهوه ام را روی میز میگذارم، لبخندی تلخ میزنم و خودم را به پنجره ی اتاق می رسانم؛ پرده را کنار میزنم و به هوای بارانی خیره میشوم، به آسمانی که ابرهای سیاه تمامش را گرفته نگاه میکنم و در این فکر هستم که این آسمان دلش گرفته درست مانند دل من، اما این ابرها با باریدن بالأخره خودشان را می توانند خالی کنند اما من چه؟ من چگونه میتوانم خودم را خالی کنم ...
- 1528 روز پيش
- علی غلامی
- 1,881 بازدید
- یک نظر
داستان کوتاه پرواز مرگ
سردم بود...
دست هایم را در جیب کافشنم فرو بردم اما تاثیر چندانی نداشت و همچنان سوزن سوزن شدن سر انگشتانم را حس می کردم.
نفس عمیقی کشیدم و به چشمانش زل زدم.به خاطر تاریکی هوا رنگ زیبای چشمانش به سیاهی گراییده یود.
-الان چراقهری؟
با اخم نگاهش گردم...چرا نمی فهمید؟چرا مرد ها این قدر در برابر احساسات زن ها و درک عواطفشان مقاومت نشان می دادند؟
دستش را به سمتم دراز کرد و دستانم را از جیب کافشنم بیرون کشیدودستان سرخ ...
- 1537 روز پيش
- علی غلامی
- 18,192 بازدید
- ۵ نظر
دانلود داستان ساحره ی پنهانی
شهر فقرا بود؛ یعنی به آن نام میشناختنش. کم پیش میآمد تا رهگذری مسیرش به آن سو کج شود، شاید سالی، دو سالی، سه سالی یکبار. مردمان تنگدستی داشت، به نان شبشان محتاج بودند. از گشنگی شکمشان به کمرشان چسبیده و با آه و فغان شب را سپری میکردند.
برکت از دشتهایشان رفته و باران برایشان غمزه میآمد و مهمانشان نمیکرد. خاکش تکه یخی بود که روح از تنش رفته، خورشید هم عارش میآمد چند صباحی برایشان ...
- 1597 روز پيش
- علی غلامی
- 3,982 بازدید
- ارسال نظر
داستان کوتاه حبس ابد
سخن نویسنده:
یه خلأیی هست همیشه، یه سری جاها به اون چیزی که میخوایم نمیرسیم. این رمان هستش راجع به عشقای یک طرفه، مسیرهای یک طرفه، تصمیمات احمقانه. من واسه اولین بار میخوام تصویر عشق یک طرفهی یه دختر و آشکارا تو رمانم پیاده کنم و یه صدای خیال انگیزی بهم میگه:«بنویس! تو میتونی!»
یه سری چیزا هم انگیزهی آدم و به کل از بین میبره، روحیه و نشاطی که بابت نوشتن این داستان تخریب میشه و چقدر دشواره ...
- 1599 روز پيش
- علی غلامی
- 3,471 بازدید
- یک نظر
داستان کوتاه مرگ از زاده ی توسن
نام داستان: 💐مرگی از زاده ی توسن💐
"داستانی دیگر از بیتا طوسی"
هر قدمی که به سوی اتاقی که الان برام حکم زندون رو داشت، بر می داشتم، به انگار که ذره ذره رخوت و جونی که توی تنم بود رو با بی رحمیِ تمام بیرون و می کشیدند و پاهام بیش از پیش سست می شد. با هر جون کندنی که بود به در اون اتاق کذایی رسیدم و هنگامی که دستم دستگیره ی طلایی ...
- 1603 روز پيش
- علی غلامی
- 1,889 بازدید
- ارسال نظر
داستان زیبای تلاطم
تصمیم گرفتم مسیر زندگی ام را تغییر دهم. هر روزم تکرار روزمرگی های گذشته نباشد. کار، درس، خواب و دوباره کار، مسیری بود که هر روز برای داشتن آینده ای بهتر طی میکردم. آینده ای که حتی نمیدانستم در آن وجود خواهم داشت، یا نه.
کمی تلاطم هم که بد نیست، هست؟
یک نت موسیقی را که مکرر بزنی، آهنگی ساخته نمیشود. باید نت های جدید را بزنی و امتحان کنی تا در نهایت آوایی دل نشین به گوشت برسد.
آب ...
- 1632 روز پيش
- علی غلامی
- 1,580 بازدید
- ارسال نظر