داستان کوتاه
داستان های کوتاه بسیار زیبا و اموزنده و همینطور عاشقانه جدید خدمت شما عزیزان مباشید این داستان ها اختصاصی سایت رمانکده میباشد و تمامی این داستان ها با کاور های اختصاصی هر داستان طراحی و نوشته شده و داخل سایت قرار میگیرند.شما نیز چنانچه که داستان کوتاه دارید و میخواهید داخل سایت قرار دهید حتما با مادر ارتباط باشید . در ضمن این داستان ها از بهترین نویسنده های انجمن میباشند و حتی بعضی از این داستان در کتب و مجلات مطرح کشور به چاپ رسیده اند. سایت رمانکده در خدمت شما عزیزان هست تا لحظات خوشی را در این سایت سپری فرمائید
داستان کوتاه تاوان یک رویا
#تاوان _یک _رویا
به نامش و به یادش و در پناهش آغاز میکنم.
عصبی فریادی میکشد. انگار در قفس هی سینهاش جنگی برپاست. قلبش همچون کودکی ترسیده از رعد و برق، تند تند میتپد.
حالش همانند آتش فشانی است که بعد از اولین فوران و خالی کردن خود، حال آرام گرفته و نم نمک عقدههایش را بیرون
میریزد. اشکهایش انگار مسیر خود را پیدا کرده اند .
با درد، سر دو زانواش را میفشارد. روی کاناپ هی مشکی رنگ اتاقش نشسته ...
داستان کوتاه مرد ماهیگیر
نام داستان: مرد ماهیگیرنام نویسنده: سوگند صیادی"تقدیم به تو که نمیدانم آب بیوفایی را در حقت تمام کرد یا به خیال خودش میخواست دنیای زیبایی به دور از تمام دردها را نشانت دهدگ تقدیم به تو که دیگر در کنارمان نیستی اما یادت و مهرت مانند شمعی که هیچگاه رو به خاموشی نخواهد رفت، در دلهایمان ماندگار است..."آن چهارشنبه از همان ابتدا روز بدی نبود. نور لطیفی آسمان را روشن کرده بود. همانطور که گوشهای از آن ...
- 1280 روز پيش
- علی غلامی
- 1,619 بازدید
- یک نظر
داستان کوتاه کرونا
- کرونا از چین اومده از پرواز ماهان اومده توی خونه ی ما اومده هممون درگیر خودش کرده...با صدای سه قلوها که این شعر مسخره را به زبان میبردند و حرص و عصبانیت من را بیشتر میکردند پر از خشم به سمت اتاق شان میروم و در را به شدت به دیوار میکوبم که سر هر سه به طرفم برمیگردد و با لبخند شیطانی نگاهم میکنند.نفس عمیقی میکشم و رو به آن ها با صدای بلندی میگویم: چند ...
- 1292 روز پيش
- علی غلامی
- 1,652 بازدید
- یک نظر
داستان کوتاه مردی که به مردی می خندید ، می خندید
بسم الله الرحمن الرحیم این داستان کوتاه اختصاصی انجمن رمان های عاشقانه می باشد و توسط امِگا نوشته، ویراستاری، طراحی و تهیه شده است.
هرگونه کپی برداری و تولید محتوای الکترونیک و غیرالکترونیک از این اثر بدون اطلاع نویسنده شرعا حرام و پیگرد قانونی دارد.مردی که به مردی که می خندید، می خندید!پنج قدم... گچ روی تخته سیاه می لغزید مثل صدای پایش! پاهای لاغر و استخوانی اش را روی ...
من خورشیدم؛ کاش میباریدم!
سال جدید است، سال هزار و چهارصد و چهل و دو قمری. به اندازهی سال تولد نوجوان دهه هشتادی امروز از آن نوروز تاریخی میگذرد نه که نوزدهسال باشد، با امسال میشود هزار و سیصد و هشتاد سال که خورشید میل طلوع ندارد.
نه که خورشید نخواهد بر مردم بتابد نه! خورشید طاقت یادآوری آن گریههای ریز کودکانه را ندارد. با خود میگوید کاش میتوانست آن روز به جای عطش، باران ببارد.
تو هرچه برایش دف بزنی او خجل ...
- 1306 روز پيش
- علی غلامی
- 2,480 بازدید
- ۴ نظر
داستان کوتاه آغوش مرگ
سرم را روی شانهاش گذاشتم و دمی عمیق از هوایش گرفتم.
چشمانش را بسته بود و با دستان ظریفش ریشهایم را قلقلک میداد.
لبخندی زدم و بوسهای بر پیشانیاش نشاندم.
شانهام انگار کمی خیس بود.
نگاهی به چهرهاش انداختم، اشک از چشمانش سرازیر شد.
- چی شده یاسمین؟
سرش را بالا آورد و اشک هایش را پاک کرد.
دستانش را سمت ابروهای نقاشی شده اش برد و با عصبانیت پاکشان کرد.
کلاه گیس طلاییاش را در آورد و محکم به زمین کوبید.
جای خالی آن ابرو ...
داستان کوتاه گوهر وجود
#داستانک_گوهر_وجود#نویسنده_نرگس_واثق لنگان لنگان در حالی که نفس نفس میزنم، چند قدم دیگر بر میدارم اما سرم گیج میرود و دنیا پیش چشمانم سیاه و تار میشود. دیگر توان راه رفتن را ندارم و از خستگی همانجا کنار صخرهی میافتم و نفسهای حبس شدهام را منقطع آزاد میکنم. از دردی که در تنم می پیچد، لحظهای چشم روی هم میگذارم و نالهای سر میدهم.لبان خشک شدهام را با زبانم که همچون کویر شده، خیس میکنم اما کاملاً بی فایده ...
- 1309 روز پيش
- علی غلامی
- 2,594 بازدید
- یک نظر
داستان کوتاه مرا به خودم بازگردان
آخرین پُک را عمیق تر به سیگار می زنم و با همه وجود دودش را می بلعم!
نمی دانم بخاطر یادآوری گذشته ای که این چنیننخ به نخ دودش کرده ام یا سردی هوا استکه وجودم یخ می زند و بغص این چنین چنگ می اندازد به تار و پودِ پوسیده و نخ نمای وجودم!
با یک حرکت از جا بلند می شوم؛ پر شالم را به چشم هایم می فشارم.
برای بار آخر چشم می سپارم به ...
داستان کوتاه دزد کوچولو
آیدا(سیاوش کلاه رو گرفت سمتم و گفت:مواظب خودت باش و مثل همیشه عالی باش.کلاه رو ازش گرفتم و گذاشتم روی سرم و گفتم:نگران نباش.سوار موتور شدم.روشنش کردم و با یه گاز از سیاوش دور شدمبا سرعت پیچیدم تو کوچه و...بمب.خوردم به ماشینش.سریع پیاده شد و با ترس اومد سمتم.با نگرانی گفت:خوبید؟چرا یهو پیچیدید جلوم؟اومد کمکم کنه بلند شم.که کلامو برداشتم.وقتی دید دخترم با بهت نگام کرد.دستمو گذاشتم روی سرم و گفتم:آی سرم!با ترس گفت:بلند شید باید بریم ...
- 1330 روز پيش
- علی غلامی
- 4,507 بازدید
- یک نظر
داستان کوتاه هلاک یک لبخنداین داستان کوتاه اختصاصی انجمن رمان های عاشقانه می باشد و توسط امِگا نوشته، ویراستاری، طراحی و تهیه شده است.
هرگونه کپی برداری و تولید محتوای الکترونیک و غیرالکترونیک از این اثر بدون اطلاع نویسنده شرعا حرام و پیگرد قانونی دارد.«هلاک یک لبخند»امواج کوتاه دریا به آرامی دست نوازش به سر ساحل می کشیدند و ساحل با منحنی های ماسه ای اش لبخندهای دلفریب نثار وجود پرتلاطم دریا می کرد. هر چه آسمان دلگیرتر می ...
داستان کوتاه فرزند خوانده
فرزندخونده#مهساچند ضربه به در زدم وبعد از بفرمایید خانم زمانی وارد اتاق شدم.سرمو بلند کردم ونگاهیبه داخل اتاق کردم.یه زن ومردی روبروی خانم زمانی نشسته بودن._سلامخانم زمانی با لبخند جوابمو داد:سلام دخترم.بیا بشین.روی مبل روبروی زن ومرد نشستم وسرمو انداختم پایین.خانم زمانی:دخترم این خانواده دنبال یه دختر میگشتن تا به فرزند خاندگی بگیرن.منم توروپیشنهاد کردمبه زن و مردِ نگاه کردم.با لبخند نگام میکردن.آب دهنمو قورت دادم وگفتم:بچه ندارید؟زن نگاهی بهم کرد وگفت:بچه داریم ولی بنا به وصیت ...
داستان کوتاه تاکسی زرد رنگ
«به نام عادل ترینِ عادلان»داستان کوتاه "تاکسی زرد رنگ"نویسنده: "مینا مقدم"ویراستار "بهار سعیدی نژاد"***هوای تابستان شدیدا گرم و ذوب کننده بود. عرق را از روی پیشانی بلندم خشک کردم و دستم را به سمت تاکسی زرد رنگی دراز کردم و گفتم:-تجریش؟داستان کوتاه حبس ابد
داستان کوتاه گندمک
داستان کوتاه کلبه وارونه
داستان کوتاه منو زندگیم
داستان کوتاه عشق یواشکیراننده هم در جوابم، از خدا خواسته ماشین را پیش پایم متوقف کرد.سریع در ماشین را باز کردم و روی صندلی عقب ...