رمان سیگار نقرهای، در رابطه با دختری است به اسم آدریانا که در کودکی، پدرش را به دلیل نامعلومی، کشتند و مادرش را دزدیدند! و این ماجرا، بهانهای شد برای رفتنش به دانشکده افسری، و انتخاب شغل پلیسی.
بعد از چند سال که او بیست و سه سال داشت، پروندهای به دستش میرسد که تمام گرههای زندگیاش را، باز میکند!
و در ادامه، شروع سختیها و مشکلات زندگی… .
و یا شروع زیباییهای زندگی… .
«زمستان ۲۰۰۵، لُسآنجلس»
باران نمنم میبارید. آدریانای هشت ساله دست در دست پسر عموی دوازده سالهاش، لیلیکنان به طرف خانه میرفتند و هر کدام در دنیای شیرین کودکانهی خود، غرق بودند.
چتر رنگارنگی که به درخواست آدریانا بسته شده بود، درحالیکه از آن قطرات ریز و سرد باران میچکید در دست جک، تکانتکان میخورد.
آدریانا که چند روزی بود موضوعی ذهن کودکانهاش را به خود مشغول کرده بود، بیمقدمه لب باز میکند و درحالیکه به جک نگاه میکند، میگوید:
– جک، تو بزرگ شدی دوست داری چیکاره بشی؟
جک که تا به حال به این موضوع فکر نکرده بود، کمی مکث می کند و بعد پاسخ میدهد:
– نمیدونم، شاید پزشک، یا شایدم پلیس.
آدریانا پاسخش را دریافت کرده و حال میماند شغلی که خودش میخواهد در آینده، انتخاب کند.
من عاشقش شدم رمان خیلی عالی
لیما ادریانا ماریا نمیتونم بهش فکر نکنم زیبا و ترسناک