“به¬نام خداوندِ سرزمینِ عشق”
هیاهو
به قلم: فاطمه تابع¬بردبار
مهر ماه 1359
تیزی آفتابِ دم¬دمای ظهر چشمانِ خسته¬تر از همیشه¬اش را بالاجبار گشود! دست خاکی و لرزانش را حائل دیدگانِ تاریکش کرد و چشمانِ کم¬جانش را روی هم نهاد. صدای مویه¬های آرامِ زینبش را شنید و قوت قلبی برای سر پا شدن یافت! دستِ بی-جانش را روی خاکِ سرد و نمور گذاشت و تنِ زخمی¬اش را به آن تکیه داد و با صدای آهی که انگار از ته چاه بر می¬خواست، از جایش بلند شد…
نسخه کامل این داستان رو از فایل پی دی اف دانلود کنید