شهرزاد یه دختر شاد و سرزنده و البته نویسنده است که بخاطر ادامه تحصیل و پیشرفت توی حرفه مورد علاقه اش یعنی نویسندگی، به همراه برادرش محسن که سودای پولدار شدن توی سرشه محل زندگیشونو به مقصد تهران ترک میکنن و هرکدوم به دنبال این هستن که پیشرفت کنن و زندگی موفقی رو برای خودشون رغم بزنن، اما درست وقتی که هردوی اونا توی مسیر موفقیت قرار گرفتن و دارن ازش لذت میبرن سرنوشت اون روی بی رحم خودشو بهشون نشون میده و اتفاق ناگهانی براشون میفته و ادامه زندگی رو براشون سخت میکنه، اتفاقی که باعث میشه شهرزاد سرزنده و خوشحال داستان تبدیل به یه دختر نا امید بشه و راهی جز پایان دادن زندگی براش نمونه .
نسخه ویرایش شده اضافه شد
با خنده گفتم :
– بسه دیگه بخدا خوشکلی.
به خودش توی آینه نگاه کرد و گفت :
– اینو میگی منو دل خوش کنی؟ وقتی تو اینجایی کی به من نگاه میکنه آخه، اصلا این انصافه خواهر عروس انقدر قشنگ تر از خود عروس؟
لبخندی به حرفای مژده زدم و گفتم :
– نکنه پشیمون شدی از اینکه خواهرتم؟
جدی شد و گفت :
– اگه همه مجاز بودن مثل من یه خواهر قشنگ مثل تو برای خودشون انتخاب کنن که دیگه هیچ کس غمی تو زندگیش نداشت.
میگم رمان نگاتیو کجاست چون اخر رمان در مورد هومن گفته بود