داستان طنزآلود رمان درنگی سرنوشت ساز در خصوص زندگی دختری به نام حدیثه است.
با گذر زمان تلههای خاموشی که در گوشه به گوشهی مسیر زندگی قرار گرفته است،
با ورود آدمهای جدید آشکار میشود و حدیثه غافل از آیندهی پر پیچ و خمی که انتظارش را میکشد،
پا در خانهای میگذارد که کمکم با ورود به شغل جدید و تهیه کلیپ حصار شهرت را دور تا دورش میپروراند
اما سایهی عشقی قدیمی، دست بردار نیست. حالا، وقت هجوم گذشته است!
ای خدا کرمتو شکر یعنی! میشه من یک روز به راحتی و در آرامش استراحت خودم رو داشته باشم؟ فقط همین یه روز. یه روزم که هیچکاری ندارم، دارم برای خودم پای گوشیم استراحت میکنم، نمیشه دیگه! اصلاً مگه مادر عزیز میذاره؟ بلند شدم و کلافه نگاهی به اطراف کردم. لبخند ملیحی به این دو تا بیخانه زدم. پوکر شدم و گفتم:
– هوی! بچهها! یکم صدای اون گوشیهاتون رو کم کنید!