تفاوت همیشه بد نیست؛ اما دنیاست که حاضر به پذیرش اونا نیست. اما توی افسانهها چیز دیگهای گفته شده. همهمون خوب میدونیم درپس هر افسانهای یه حقیقتی نهفتهس؛ اما حالا اگه روزی اون افسانه تبدیل به حقیقت بشه چی میشه؟ میشه زندگی افسانهای ما، میشه دنیای افسانهای ما… !
– دیگه وقتشه.
با چشمهایی که مثل ستاره میدرخشید و خشم از توش مثل شعلههای آتیش زبونه میکشید به روبهروم نگاه میکردم دیگه پایان کار اونهاس.
– حمله!
تاریکی و سیاهی از وحشتناکترین خاطرات زندگی منه که با تکتک لحظههای من عجین شده. همیشه و هرجا تو بدترین لحظههای زندگیم حضور داشته و داره؛ اما دیگه وقتشه که ریشهکن بشه.
با یه جیغ وحشتناک از خواب پریدم. دوباره نفسم گرفته بود، هی سرفه میکردم. رنگم پریده بود و تموم بدنم داشت میلرزید.