داستان درباره دختری به نام سئویل است که نامزدش او را در روز عروسیاش ترک کرده و بعد از آن شب، نیش کلام اطرافیان، او را به یک آدم منزوی و گوشهگیر تبدیل کرده است. او دو سال است که از خانه بیرون نرفته و روزبهروز پژمردهتر میشود.
توجه: (ایرسا در این رمان به معنی رنگینکمانه و ایرسای وجودم نیز رنگدهنده و امید دهنده تعبیر کردم.
ایرسای وجودم به این علت انتخاب شده که با ورود فرد جدید به زندگی شخصیت اصلی زن در رمان، زندگی او رنگ میگیرد و زندگی او مسیر دیگری به خود میگیرد و وجود ناامید و غمزدهی او پر از رنگ و زیبایی میشود)
شاید براتون اتفاق افتاده که روزی فکر کنید، به آخر خط رسیدید و دیگر نمیتوانید از طلوع خورشید لذت ببرید.
دیگر هیچ امیدی برای ادامهی زندگی خود نداشته باشید و حس تهی و پوچی بر شما غالب شده باشد. حس کنید درون یک فیلم سیاه و سفید زندانی شده باشید و حال خودتان هم از دیدن اینهمه بیرنگی بهم بخورد.
ولی یهو از بین این همه حس منفی و تاریک، رنگینکمانی با طیفهای مختلفی از رنگ، به هر قسمت زندگی شما رنگ جدیدی ببخشد و شما دستانی را مقابل خود ببینید که هر کدام برای کمک و یاری شما به سمتتان شتافتهاند.