حکایت عشق دیرینه میان دو جوان هم خون پسر عمه د و دختر دایی که بنا بر مصلحت خانواده و دشمنی برادر بزدگتر دختر به جدایی منجر میشه و به اجبار به عقد پسرخاله درمیاد
چند سال بعد دوباره سرو کلهی پسرعمهی عاشق پیدا میشه و تلاشش برای رسیدن به عشق از دست رفته
در ضمن برگرفته از واقعیت هست
مو به مو و من هیچ دخل و تصرفی درش نداشتم
” در اقلیم ماعاشقی جرم است! ”
مازندران- روستای پایین احمدکلا 1343
از شدت اضطراب شقیقه هایم نبض می زد. با رد شدن سایه بلندی از مقابل درب مطبخ سریع عقب کشیدم و از شدت ترس پلک بر هم نهادم. دست هایم را از پشت کمر به دیوار گِلی مطبخ کشیدم. قبلم مثل گنجشک افتاده از نفس می زد؛ محکم اما، ترسو!
صدای مادر تمام حیاط را پرکرد و رضاعلی را از جلوی مطبخ دور نمود. سایهی رضاعلی به شکل مضحکی کش آمد و دور شد و تنها غبارش در آفتاب سایه انداخته و روی پله های ورودی مطبخ باقی ماند.
_رضا علی بِرو حسینعلی تَن هَدِه اینتا دونِه کیسه رِه بَوِرین پِشت اِمّار.
(رضا علی بیا به حسینعلی کمک کن این گونی برنج رو ببرین بزارین انبار پشتی).
صدای چشم بلند رضاعلی آمد و پشت بندش حسینعلی غرید:
_بجنب بچه ظهر شد کار دارم.
خیلی قشنگه
رمانکده گانگرن بسیار پر محتوا و داستانی پند آموز هستش و اینکه بر گرفته از داستان واقعی هستش کار زیباتر میشه دست مریزاد به استاد قلم خانم ضیاپور.