داستان من یه داستان معمولی از جن و پری نیست که درش قهرمان داستان دنیا رو از ظلم و ستم پاک کنه. فقط انسانهای احمق میتونند فکر کنند که بدی یه روز تموم میشه و خورشید از میان تاریکی طلوع میکنه. لعنت به چنین ذهنیت خامی که انسان رو تو دنیای خیالات غرق میکنه. بدی حتی اگه از ریشه هم قطع بشه بازم رشد میکنه. نباید منتظر بود تا طبیعت ناجیای رو برای نجات متولد کنه، بلکه باید دست به دعا بود، چون هر لحظه ممکنه شیطانی آفریده شه که موجودیت پست و چرکآلود انسان رو از صفحهی روزگار محو کنه. شخصیت داستان من به تنهایی پا به چنین دنیایی میذاره
در ابتدای آفرینش فقط خدا بود. خداوند از نور فرشته را، از آتش اجنه و از خاک انسان را آفرید. انسان را به عنوان اشرف مخلوقات برگزید؛ ولی بعد از طرد شدن انسان از بهشت موجوداتی را آفرید که نه نامی از آنها در قرآن محمد آمده، نه در تورات موسی و انجیل عیسی. موجوداتی از جنس تاریکی که دشمن قسم خورده سه آفریده دیگر هستند.
سرنوشت مشخص میکند که کدام یک پیروز میدان شوند، انسان از خاک یا ملائکه از نور یا اجنه از آتش؟ آیا سه آفریده میتوانند در برابر زادهی دیگر یعنی تاریکی دوام بیاورند؟ در این میان، بعد از گذشت سالیان طولانی که حتی زمین هم از این نبرد بین خیر و شر خسته شده، پسری به جوانی رسیده که سرنوشت را تغییر میدهد.