خون است،لبان لرزان حادثه.
پریشان است گیسوان اشفته سوگوار.
لبریز است چشمان بارانی کویرش
دستانش چنگ شده بر سینه نوحه خوان درد کشیده
شب کوتاه شد و دیوار حاشا عرشیا
شب نوازشی بر تازیانه تن خسته اش کشید و رد خون چون افق تازه دمیده بر سپیدی ان پوسته بلورینش نشست.
بوسه گاه لبان حسرت کشیده اش ان حریر ابریشم مواجش بود و پیشانی بلندش
قبله گاه اخرین لمس شیرین
انتهای ان جاده یک نفر ایستاده مرا میخواند
جان و دل همه التماس شد و چشمان خسته بی رمق
پرستو پر کشید…اقاقیا هلهله کنان پشت دیوار ارزوها نغمه خوان بر افلاک پر کشید اما
یک نفر همچنان پشت ان دیوار بلند چشم به راه است
نویسنده: #لیدا_صبوری
طراح: #فاطمه_احمدی