سلسله گیسو بر پیچ و تاب؛دست اویز ان انگشتان خاصش بود،روزی!
لمس پلکهای طوفان زده بارانی؛بوسه گاه لبان پر حرارتش بود؛روزی
لبان شهزاده ی قصه گو زیارتگاه خلوتگه شبانه اش بود روزی!
من از افلاک به خاک رسیدم!
پیشانی بلند سرنوشت ان ساحره؛قدیسه و زیارتگاه ابدی ام بود روزی!
شراره ببارد زمان خاکستر شود؛ ثانیه ها جان دهند!
اصلا؛عطر تو را طوفان غارت کند
سر از سرشانه های استوارت برنخواهم داشت و تا خود قیامت
چشم بر افق انتظار خواهم دوخت!
نوشته: #لیدا_صبوری
طرح: #آیهاسماعیلی