المیرا چیزهایی میبینه که بقیه قادر نیستند ببینند. چیزهایی میشنوه که بقیه قادر نیستند بشنوند.
المیرا از جنون عبور کرده. همه تنهاش گذاشتند و اون رو داخل آسایشگاه رها کردند. حتی عزیز تریناش هم ازش ناامید شدند، چون اون قرار نیست درمان بشه
باید چیکار کنه؟ اصلا راهی هم برای نجاتش هست؟ شاید قراره تا ابد میون دیوارهای خاکستری آسایشگاه زندانی بمونه
نام رمان: شبی که باران آمد
نویسنده آوا موسوی
مقدمه:
سایه چیست؟
شاید اگر هر کسی غیر از من باشد، بگوید:
«سایه حجم سیاه رنگی است که با قرار گرفتن جسمی در معرض تابش نور در اطراف جسم ایجاد می شود»
و حالا من می خواهم جواب این سوال را بدهم
سایه یعنی…
مچاله شدن زندگی دختری که صدای خنده اش در میان جیغ هایش گم شد
سایه یعنی…
تنهایی در میان دیوار های نفرت انگیز خاکستری
سایه یعنی…
هق هقی که میان دستانم خفه شد تا کسی نشنود و به سراغم نیاید
سایه یعنی…
زنده به گور کردن روح سرشار از لطافت و شادابی ام
و چرا هیچکس نفهمید سایه ها می توانند بزرگ ترین قاتل های دنیا باشند؟