دست سرنوشت دوزخمی دو درمانده،دوجدامانده اززندگی را درجزیره دنج و آرام،بادست های دریا به هم گره میزند… هنرپیشه ای تنها و سردرگم دراین سرزمین،شوق زندگی میابد و ناجی الهه ای از جنس حیات میشود! این روایت تنها باگره کور عشق باز میشود….
مرضیه از ساغر شکسته اش به ساقى شکایت میکند و من زل زده ام به کشتى که به گمانم آخرین میهمان دریا براى امروز باشد، کشتى که رفته است شکار خورشید،
خورشیدى که خودش را به دریا چسبانده و شاید…
گوشى ام نفس هاى آخرش را میکشد، شارژ تمام میکند و مرضیه هم زبانش بسته میشود.
آخرین قطره اشک روى لبم جا مانده است ،کامم شور میشود مثل دریا و من نمیدانم این دریاى بیچاره نگران کیست که اینقدر در دلش همیشه شور افتاده است؟!