پدر لیلا یک نارنجیپوش است. رفتگری زحمتکش که سالهای سال است با شغل خود زندگی میکند؛ اما لیلا با شغل پدرش رابـ ـطهی چندان خوبی ندارد و همین علت بسیاری از مشکلات زندگیشان شده است.
روزگار میچرخد و همین شغل باعث میشود زندگی روی دیگری به آنها نشان دهد.
دنیای هرکس رنگی دارد.
گاهی تیره، گاهی روشن،
گاهی سبز، گاهی آبی، زرد، گاهی قرمز و
گاهی هم نارنجی؛ اما دنیای نارنجی کمی فرق دارد.
دنیایی که گاهی با روشنای روز آغاز میشود و
گاهی هم با تیرگی شب.
دنیایی که نه امنیتی دارد و نه
به قدر کافی اعتباری.
دنیایی که طعم اشک میدهد؛ اما همین دنیا اگر نباشد،
دیگر هیچ کدام از دنیاهای زرد و سبز و قرمز و… معنا پیدا نمیکنند.
دنیایی به رنگ نارنجی.