در خصوص چند گروه دختر و پسر است که از دوران دبیرستان به جدال و لجبازیهای بچهگانهشان و دردسرهایی که برای خود درست میکنند، ادامه میدهند تا زمانی که وارد دانشگاه میشوند.
پای دختران داستان به عمارتی باز میشود که چالشها را ادامهدار میکند و آیندهی پر فراز و نشیبی را برای هر دو گروه رقم میزند. این بین کمکم سر و کلهی احساسات ظریفی پیدا میشود
دستمو زیر چونم گذاشته بودم و بی حوصله به چرتو پرتای خانوم محمدی گوش میدادم، مقنعشو تا روی نوک دماغش کشیده بود و اصلا چشماش معلوم نبود. فقط یه دماغ گنده اندازه ی گلابی با ی ذره لب مشخص بود….
اگه یه معلم دینی مزخرف توی دنیا وجود داشت بی شک همین خانوم محمدی بود….
جانان که برای خودش از همون اول کلاس رفته بود زیر میز و صدای خر و پفش کل کلاسو برداشته بود…خانوم محمدی هم که کلا شوت….
کیان هم که مشغول نوشتن اسم رونالدو و پرسپولیس رو در و دیوار و میز و صندلی بود…هیچیش به دخترا نرفته بود!
حتی اسمش! از رامش هم نگم که چنان مثل چوب خشکی که خر گازش گرفته به محمدی زل زده بود که که ممد (همون خانوم محمدی) جرات نمیکرد باهاش چشم تو چشم شه اصلا!…از رامش حساب میبردن کلا.
ساحل هم که مستمع ازاد بود! یه مداد دستش گرفته بود که یا تو دماغش بود یا تو گوشش، کلا همیشه این مداد دستش بود، خیلی هم کاربرد داشت! فقط من بودم که مجبور بودم همیشه هرچی معلما میگن تند تند یادداشت کنم تا این ذلیل مرده ها بعدا از رو کتاب من بخونن و بنویسن واقعا حوصلم سر رفته بود و خیلی زنگ کسل کننده ای بود