همیشه شاد بود، دارم از یه مرد حرف می زنم، از مردی که هیچوقت حرفش دو تا نمیشد ولی حالا حرف این مرد مغرور روزگار دو تا شده بود و دیگه غرور براش معنایی نداشت و فقط دلش میخواست صاحب اون دختر بشه، دختری که با روح و روانش بازی کرده بود، اون رو عاشق خودش کرده بود، کاش منم عشق اسطورهای داشتم، ولی مثل مریم بودن کار هر کسی نیست، این مرد به خودش قول داده بود دیگه سمت اون دختر نمیره و فراموشش میکنه، ولی زد زیر حرف خودش و حالا میخواست که به هر طریقی شده اون و مال خودش کنه، خاکیتر از همیشه شده بود و به گذشته که فکر میکنم یاد اون روزی میُفتم که یه لحظه از دور شنیدم مریم بهش گفته بود:
– شهرام تو خودت هم نمیدونی من چقدر دوستت دارم چون من بی نهایت عاشق قلبت شدم.
اون روز شهرام غرق از عشق شده بود و کلماتی رو از مریم شنید که از هیچکس تا به الان نشنیده بود و حتی چشمان معصوم مریم صداقت و نجابتش رو ثابت میکرد، غرق چشمان مریم شده بود و آهسته شعری را برایش زمزمه کرده بود:
” همهی دنیای من نگاه مریم،
میشینم یه عمری چشم به راه مریم،
من و میرسونه تا شبهای رویا،
چهرهی قشنگ و مثل ماه مریم، ”
غم با شهرام نمیساخت، عادت نداشت غمگین باشد و حتی همیشه اگر دلخوری و ناراحتی هم برایش پیش میآمد آن را با لبخندی تصنعی پوشش میداد ولی حالا غمگین بود و داشت توی بارون قدم میزد و مردانه اشک میریخت، بارون تنها همدمش بود چون باعث میشد کسی اشکهاش و نبینه و اونها رو میشست، کسی من و نمیشناسه من یه دوست قدیمیام و دارم از کسی میگم که از برادرم برام باارزشتر هست و هیچوقت کارهایی که برام کرد و فراموش نمیکنم، رسید به یه پل و بهش تکیه زد و به آسمون خیره شد، حتی خبر نداشت که دارم نگاهش میکنم و حواسم بهش هست، با خودش گفت و گفت و یهو داد زد:
– خدا، من و میبینی؟ داری خدایی میکنی؟ کو خدایی کردنت؟ کو عظمت و معجزهات؟ نمیبینی دردهای من و؟ نمیشنوی صدای من و؟
یه نفس کشید و باز گفت:
– خدایی کن برام که این روزها سخت محتاجم، به بندهی خودت رحم کن.
اوایل نمیدونستم چه اتفاقی براش افتاده ولی مشتاق بودم بدونم چرا این همه آه میکشه و غم داره؟! امشب مثل هر شب باهم تو خیابونها کنار هم نبودیم و من شیطنت شهرام رو نمیدیدم و حالا از دور فقط شاهد غمها و گریههای پنهونیاش شده بودم، لعنت بهت روزگار، ولی حالا میدونستم اما جز خدا هیچکس کاری نمیتونه براش بکنه، خدایا درهای رحمتت رو بهش نشون بده، حالا داره آهنگ مریم از آرتین شاهوران رو زیر لب زمزمه میکنه:
” دلم آروم نداره بیقرارِ
گریهی هر شبم بیاختیارِ
گل مریم همه دار و ندارم
غیر مریم کسی رو دوست ندارم. ”
یادمه چند ماه پیش یه بار پشت در اتاق ایستاده بودم و حرفهاشون و یواشکی ناخواسته شنیده بودم، شهرام به مریم گفته بود دیگه نمیخواد اون و ببینه، نمیخواد باهاش ازدواج کنه، چون مادرش براش دختر دیگری رو در نظر گرفته و اون نمیتونه به مادرش ” نه ” بگه، گریهی مریم هنوز توی گوشم سوت میکشه و بهش گفته بود چقدر دوستش داره، چقدر التماسش کرده بود و من نتونسته بودم آرومش کنم، خیلی سخته عذاب کشیدن و بدتر از اون رنجی که از عشق میکشی سختترِ.
مریم اون روز آخرین اخطارش رو داده بود و گفته بود:
” شهرام یا تو یا بهشت ”
شهرام جدی نگرفته بود ولی حالا جدی جدی مریم توی آی سی بود، کسی نمیدونست چی شد تصادف کرد و برای چی و برای کی خودش و قربانی کرد؟! احساسم میگه شهرام! ولی هر چی که هست الان توی بیمارستان داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه، همونجا کنار پل روی زمین نشست و به سکوت شب خیره شد، منم قربانی بودم هم از طرف مریم و هم از طرف شهرام، گوشیم توی جیبم لرزید، کمی بیشتر فاصله گرفتم و شماره رو دیدم، خواهر کوچیکم بود، جواب دادم، خبر خوشی که شنیدم بهترین خبر عمرم بود و با هیچی قابل قیاس نبود، بهترین حسی بود که داشتم و ازش خواستم که این خبر و به همه بگه، قطع کردم و رفتم جلو و دیدم شهرام داره با گوشی صحبت میکنه و بعد هم داد زد:
– خدا دمت گرم.
نفهمیدم چطوری؟! ولی توی یک چشم بر هم زدن غیبش زد و منم سمت دیگهای از خیابون رفتم تا به بیمارستان برسم، وقتی رسیدم همه خوشحال بودن و داشتن میخندیدن، شهرام رو بینشون ندیدم، نمیدونم چطوری فقط میدونم که شب گذشت و صبح شد، مریم و به بخش انتقال دادن و خواستم برم پیشش که صدای مادر شهرام و شنیدم که با بغض بهش گفت:
– من رو ببخش دخترم، من راجعبه تو هیچی نمیدونستم، تو دختر خیلی خوب و ماهی هستی، که با وجود تموم بدیهایی که در حقت کردم هنوز هم من و لایق دونستی و بهم گفتی ” مامان ” تو بهترین گزینه برای شهرام منی.
دیدم بعدش رفت، بعد هم رفتم داخل، نمیدونستم شهرام هم کنار مریم هست، دیگه فاصله نگرفتم نمیخواستم دیگه شنونده باشم میخواستم این بار هم ببینم و هم بشنوم، شهرام روی تخت کنارش نشست و گفت:
– تو مریم منی، تو مال منی، دیگه از دستت نمیدم.
مریم با بغض گفت:
– دیدی حرفم رو ثابت کردم؟ گفتم یا تو یا بهشت.
شهرام هم دستش رو گرفت و گفت:
– بغض نکن، تو هر جا باشی منم همونجا هستم. چون تو مال خودمی.
مریم با خوشحالی گفت:
– کِی مال من میشی؟
شهرام خم شد و پیشونیاش رو بوسید و گفت:
– هر وقت تو بخوای گل مریمم، من همیشه مال توأم.
نتونستم خودم و کنترل کنم نزدیک شدم و گفتم:
– به به چه صحنهی قشنگی حظ وافر بردم.
با دیدن من خجالت کشیدن، ولی به روی خودم نیاوردم و لبخندی زدم، حقیقت اینه که من میلاد هستم برادر این دختری که روی تخت بیمارستان خوابیده و مریم خواهر منه، شهرام هم رفیق فابریک منه و باید بگم که عشق شهرام به مریم ستودنی هست و از نظر من این خیانت به من نیست، نه شهرام توی دوستی خیانت کرد و نه مریم عشقش رو باخت، به نظر من شناخت روی داماد یک بُرد به حساب میاد و من میدونم که مریم کنار اون خوشبخت عالم میشه و جلوشون و نمیگیرم، این بی غیرتی نیست، این احترام به عشق خواهرمه، فاصله گرفتم تا خلوتشون و بهم نزنم و باز هم دیدم که این بار شهرام تک تک انگشتهای مریم رو غرق بوسه کرد و گفت:
– دوستت دارم.
از ته دلم برای هر دو نفرشون خوشحالم، وقتش رسیده که بگم دمت گرم خدا راسته که میگن ” خدا ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری. ”
نویسنده: شکیبا پشتیبان