داستانی که در زمان حال و گذشته ست. قصه ی لیلی و حامد که عاشقانه همدیگه رو دوست دارند اما یه اتفاقاتی می افته که چند روز مونده به عروسی لیلی مراسم رو به هم میزنه و حالا پس از سال ها دوباره این دو باهم روبه رو میشن اما…
به اتاقمان رفتم و در را به هم کوبیدم. دیگر طاقت نداشتم و جانم به لبم رسیده بود؛ از شدت حرص نفس هایم تند شده بود.
با یک تصمیم، سریع چمدانم را از زیر تخت بیرون آوردم.
در کمدم را باز کردم و لباس هایم را بدون تا کردن و نامنظم درون چمدان نسبتاً بزرگم با حرص و بغضی که سعی داشتم نشکند، پرت کردم.
پالتوی مشکی ام را پوشیدم و کاپشن نفس را با وجود مقاومت و لجبازی اش بر او پوشاندم.
-إ بپوش دیگه نفس؛ حوصله ندارما.
نفس که با دیدن بداخلاقی های من متوجه شد که اصلاً حوصله ندارم، لب های کوچکش را آویزان کرد و اعتراضی نکرد.
با یک دستم چادرم را نگه داشته و با دیگری چمدان را در دست گرفتم و گفتم: نفس بیا.
با گام های سریع از اتاق بیرون زدم؛ نفس هم دوان دوان پشت سرم می آمد.
شروین هم مانند همیشه بی تفاوت به رفتن من نگاه می کرد؛ انگار برای او هم این قهر و دعواها عادی شده بود.
از حیاط بزرگ خانه ی ویلایی مان گذشتم و از خانه بیرون زدم؛ آژانس پشت در منتظرمان بود.
راننده با دیدن چمدانم پیاده شد و چمدانم را در صندوق عقب جای داد.
سرم را به شیشه ی پنجره تکیه داده بودم و به هوای آلوده ی شهر خیره شدم.
با صدای نفس نگاهم را از پنجره گرفتم و به دخترکم نگاه کردم.
-جانم؟
-کجا میریم؟
او را در آغوش کشیدم.
-میریم پیش آقاجون و مامان جون.
-بابا نمیاد؟
چه می گفتم به دخترکم؟ می گفتم زندگی من و پدرت با نفرت شکل گرفته؟ دل کوچکش را پر از غصه می کردم؟
آه مادر شدن زیباترین و در عین حال تراژدی ترین حس دنیاست.
-نه مامان جان؛ بابا کار داره.
پذیرفت و سؤال دیگری خوشبختانه نپرسید.
“روش اول خریداز طریق زرین پال”
روش دوم خرید از طریق کارت به کارت هزینه
اگه به هر دلیلی با خرید از طریق اینترنت با دو روش بالا مشکل دارید میتوانید مبلغ 36 هزار تومن به شماره کارت زیر کارت به کارت کنید و بعد به شماره تلفن (۰۹۰۲۴۰۸۴۸۵۸) نام رمان رو اس ام اس کنید و لینک رمان رو دریافت کنید