دخترک دو قدم به عقب برداشت و اخم غلیظی کرد:
از من چی می خوای؟
چشمان جوکر برق عجیبی زد که ترس را به دل دخترک راه داد:
می خوام نمایش تو رو ببینم سرگرمم کن!
– مثله این که اشتباه گرفتی نمایش کار توعه نه من!
پسرک جوکر پشت دست دختر را بوسید و لبخند زیبایی زد:
ولی من مطمئنما تو ماهرتری!
میشی های خوش رنگش را به جسد نیمه جان دختری دوخت که با مشت های کم جانش قصد داشت او را از خود جدا کند. نیشخندی حواله ی دخترک کرد و روی پاشنه ی پایش چرخید و با قلم شوکری که در دست داشت زخم گردنش را فشرد. دخترک جیغ خفه ای کشید و برخلاف خونی که گلویش را می سوزاند و لب هایش را گرم کرده بود، لبخند تحقیر آمیزیش را به دخترک قاتل دوخت و خس خس کنان غرید:
پس تو قاتل معروف آس پیکی!
تارا لبخند دخترک گستاخ شده را فاکتور گرفت و در کمال خونسردی ذاتی اش انگشتان ظریف و کشیده اش را لا به لای موهای خرمایی رنگ دخترک فرو برد و لب هایش را به گوش او چسباند:
دم درآوردی سونیا خانم.
– از اولم داشتم.