در مورد دختری به اسم دیاناست که چهارسال در شرکتی مشغول به کاره و همچنین دل در گروه رئیسش داده یعنی شهاب پارسا،اما شهاب همه ی زندگیش کارشه و چندان به این مسائل اهمیت نمیده تا اینکه شخص سومی وارد میشه که زیادی با دختر قصه مهربانه و …..
ژانر: عاشقانه،اجتماعی
ماشین رو نگه داشتم وسریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت اون زن نزدیکش شدم و گفتم:حالتون خوبه خانم؟
با بی حالی از جاش بلند شد و چادرش رو دور خودش پیچوند و گفت:بله خوبم
خواست بره که سرش گیج شده و تعادلش رو از دست داد،اما خودش رو نگه داشت
رفتم طرفش و گفتم:خواهش میکنم بزارید ببرمتون بیمارستان،بنظر حالتون مسائد نیست
نگاه گذرایی بهم انداخت و سرتکون داد و همراهم امد سمت ماشین و من هی حواسم بود که یهو نخوره زمین
سوار ماشین که شد منم نشستم پشت فرمون و حرکت کردم…
بعد از یه ماینه کلی دکتر گفت که باید شب رو اینجا بستری شه
و خداروشکر صدمه جدی ندیده بود