بوی شور انگیز باراڹ می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی
بسکه خوب و مھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی
خواهشا با قلب تنھایم بمان
چون فقط تو بوی انسان می دهی
درو باز کردمو وارد خونه شدم
چشم چرخوندمو مثل همیشه مامانو کنار چرخ خیاطی دیدم
_سلام مامان
_سلام به روی ماهت دخترم
رفتم کنارشو گونشو بوسیدم
_مادرجان برو غذاتو گرم کن بخور حتما گرسنه شدی
_شما خوردی؟
_اره گل من پاشو
لبخندی زدمو از جام بلند شدم
خمیازه ای کشیدمو به ساعت نگاه کردم اوه اوه ساعت پنج بود چقد خوابیده بودم از جام بلند شدم رفتم یه آبی به سر و صورتم بزنم به خودم تو آینه نگاه کردمو لبخندی زدم
مامان باز کنار چرخ خیاطی بود
_مامان بسه دیگه داری خودتو از بین میبری دیگه نمیزارم انقد کار کنی
مامان لبخندی زدو گفت
_من حالم خوبه دخترم مشکلیم ندارم
_اگه همینطوری ادامه بدی زبونم لال حتما یه چیزیت میشه
مامان از جاش بلند شدو گفت
_بیا پا شدم خیالت راحت باشه
نشست رو فرش و درحالی که داشت با انگشتاش بازی میکرد گفت
_میگم آنا نمیخوای بری پیش پدرت الان دیگه وقشته
با غم به مامان خیره شدمو گفتم
_اگه من واسش مهم بودم تا الان حتما خودش سراغی ازم گرفته بود مامان همه کس من تو این دنیا تویی
مامان با چشای اشکی بهم خیره شدو گفت