هایکا پسریه که اومده انتقام بگیره، انتقام تمام زجرایی که کشیده، سگ دو زده تا ردی از قاتلای آرزوهاش پیدا کنه و پیدا هم کرد، حالا اولین طعمهی اون انتظار شکار شدن رو میکشه.
این وسط آیسل گناهی نداره و بیگناهه و به واسطه همین بیگناهی اجازهی زنده موندن پیدا کرد تا در کنار قاتلای صاحبکارش زندگی کنه تا یه روزی متوجه بشه چه رازی این وسط نهفته است؟!
با پا گذاشتن مهمانان در خانه، داستان شروع شده بود.
این مثلث مرگ سه سر داشت، یک سر قاتلی بیرحم که نقاب پاکی به صورت داشت و سر دیگر پسر زخم خورده که به دنبال انتقام بود.
اما سر سوم بیگناه بود و در زمان و مکان نامناسب، راس دیگر این مثلث را تشکیل داده بود.
قاتلان بیرحم بدون دانستن سرنوشتشان، روزها را میگذرانند، اما شمارش معکوس زندگی آنها رو به پایان بود.
شاید همان زمانی که قدرت چشمشان را کور کرده بود و بیرحمانه دست به اسلحه بردند و نابود کردند زندگی پسری بیگناه را، این شمارش برای آنها، آغاز شده بود.
تا به امروز که انگار موعود مرگ یکی از آنها فرا رسیده بود و بدون دانستن آن مهمانان خود را پذیرا میشد و با هر قدمی که برمیداشت، مرگ از رگ گردن به او نزدیکتر بود و با هر قدمش، گامی برمیداشت.
سلام ممنون از سایت خوبتون.
نسخه اندروید کتاب های اخیر مشکل داره دانلود میشه اما نصب نمیشه لطفا رسیدگی کنید.