در مورد دختریه که سر یه قرارداد مجبوره با رییس شرکت مقابل ازدواج صوری کنن. اونا باهم ازدواج میکنن و مثل دوتا دوست زندگی میکنن تا اینکه .. با نور آفتاب که مستقیم میخورد توی چشمم بیدار شدم. اووف باز صبح شد. از جام پاشدم و رفتم دستشویی بعد از انجام عملیات اومدم بیرون و موهای خرمایی بلندم
رو دم اسبی بستم از نرده سر خوردم که چشمم خورد به مامان که لب پله ایستاده بود. یا خدا.
_اااا مردم هم مادر دارن منم مادر دارم. آخه مطمئنی منو از تو جوب پیدا نکردی؟
مامان _نه.
به طرف آشپزخونه حرکت کردم که سوگند خانم (خدمتکارمون) برام صبحانه آورد. بعد از خوردن صبحانه رفتم بالا یه شلوار قهوه ای بایه مانتوی کرم پوشیدم
مقنعه مشکیم رو سرم کردم.سوییچ رو برداشتم و دبرو که رفتیم.
_مامی من رفتم. کاری باری؟
مامان _کار نه ولی بار چرا.
_اعههه. من رفتم. بعد از پوشیدن کتونیم از خونه زدم بیرون و سوار اسپرتیش خوشملم شدم. بعد حدودا یک ربع رسیدم شرکت که محمدی (منشیم) جلوم سبز شد.
_سلام پرونده های امروز رو بیارید توی اتاقم. و به طرف اتاقم حرکت کردم. **