دختری روستایی و شر و شیطون که به خاطر دوستیِ اشتباه از دانشگاه اخراج میشه و به خاطر طعنه نشنیدن؛ این جریان رو به خانوادش اطلاع نمیده و سعی می کنه تا پایان ترم به تنهایی زندگی اش رو بگذرونه و در این راه مرتکب اشتباهاتی میشه که براش عواقب دردناکی در پی داره
آروم آروم از انتهای باغ بین درختا، سمت کلبه ی چوبی حرکت کردم و بی توجه به اطرافم همه ی فکرم این بود که از طراوت و زیبایی کلبه کمال استفاده رو ببرم .هر چی نزدیک تر می شدم هوا تاریک تر می شد و فضایی مثل غروب پاییز رو به وجود آورده بود. ولی از رنگ های قشنگ پاییزی اثری دیده نمی شد. حتی هر چه اطراف را نگاه می کردم نشونی از غروب هم نمی دیدم و فقط تاریک شدن لحظه به لحظه ی فضای جنگل برام ملموس بود.
با رسیدن روبروی کلبه ترس عجیب و دلشوره ی شیرینی به دلم چنگ انداخت و بی فکری دستم سمت دستگیره ی در حرکت کرد. قبل از این که دستگیره رو فشار بدم در با قژژ وحشتناکی باز شد و بوی بهار در فضا پیچید و نور آبیِ ملایمی چشمم رو که به تاریکی عادت کرده بود آزار داد.