نسل دلدادگان روایتگر خاندانیست که برای عشق میجنگند؛ عشقی که در گذشته اتفاق افتاده و در این میان کینهای پر از نفرت قلبی را سیاه کرده، حالا برای عشاق دیروز و امروز اتفاقاتی در شرف وقوع است! قلبهایی پر از عاشقانههای بیانتها.
استاد بعد از گروهبندی بچهها از کلاس خارج شد و نصف کلاس دنبالش راه افتادن و من خوشبختانه یا بدبختانه با رادمان حکیمی هم گروه شده بودم و بعضی از دخترا که روش کراش داشتن و آرزو داشتن با حکیمی حتی به اندازهی دو دقیقه هم کلام بشن مثل قاتلای سریالی بهم نگاه میکردن. پوزخندی بهشون زدم و بعد از جمع کردن کتابام تو کولهم از جام بلند شدم و به سمت در راه افتادم که رادمان حکیمی صدام زد:
– خانم امیری، خانم امیری!
برگشتم طرفش و گفتم:
– بله؟!
همیشه اون ژست مغرورانهش رو حفظ میکرد و با اون چشمای آبی فیروزهای همه رو مجذوب خودش میکرد. یکی از حرکات دختر کُشش این بود که انگشتاش رو همیشه لای موهای قهوهایش میبرد و بیشتر مواقع تیپ اسپرت میزد. به خودم اومدم دیدم بهم زل زده و منم همینطور. اهم اهمی کردم که دی کاپریو دانشکده به خودش اومد و گفت: