دوتا دختر که دانشجوی تربیت بدنی هستن و کلی بانمک و خنده دارن. یکیشون شهرستانیه و دنبال خوابگاهه و داستانی که برای خوابگاه پیدا کردن دارن که میشه شروع ماجرا. اولاش کلی میخندی تا حدی که اشکت در میاد ولی از یه جاییش جدی میشه و عشق هم میاد وسط….
با صدای خانم سهیلی توپ و ول کردم. همراه صدای برخورد توپ به زمین بقیه توپ ها هم رها شدن. صدای ناله
بچه ها با صدای تپ و تپ توپها که می خورد به زمین قاطی شده بود و توی سالن اکو می شد. انگار خانم سهیلی می
خواست همین جلسه اولی زهر چشم بگیره تا بقیه ترم حساب کار دستمون بیاد. تمام عضلاتم گرفته بود. بچه ها عرق
ریزون به سمت رخت کن ها می رفتن و چند نفری هم که قرار بود توپارو جمع می کردن.
دیگه واقعا کسی حال و حوصله حرف زن هم نداشت. اصلا فکرشم نمی کردم واحد بسکتبال این همه داغون باشه. باز
صد رحمت به شنا. سرم و توی ساکم خم کرده بودم و داشتم دنبال حوله ام می گشتم که سر و کله عرق کرده امو خشک