انسان ها تکرار یکدیگرند،تکراری از بی رحم ترین تقدیر… . نمی دانم شاید آدرینا تکراری از پگاه بود و مانیا تکراری از رادوین! تکراری از جنس بی گناهی و آغشته به خون،خونی که بی رحمانه ریخته می شود و بی گناهی که غریبانه متهم میشود.متهم به گناه و محکوم به اعدام… . اعدامی از جنس زندگی در چهار چوب اجبار،اجباری از جنس تقدیر و تقدیری که ویرانگر تو است و ویرانگری که حکم میکند و حکمی که تورا محکوم به زندگی میکند.و این تبصره ی تقدیر است… .
نویسنده:ستایش خیاطی
در میان سیر زندگی من محکومم به تکرار…
تکرار مدام خاطراتی شیرین!
ولی به تلخی زهر…
ولی تا کی؟ خسته شده ام،گاهی اوقات بدجور نسیم بهاری زندگی ام هوای طغیان به سرش میزند!
تا کی به امید پایان طغیان زندگی ام؛ به زندگی ادامه دهم؟
کم کم به این باور می رسم که زندگی…
نثر ساده ای است از اشک ها و حسرت ها که حرفی برای گفتن ندارد!
دادگاه عشق مرا محکوم به زندگی میکند،محکوم به عشق به حبس ابد، و چه شیرین است اسارت عشق تو…
هیچ گاه پیامبر خدا درمورد چیزی که گذشته بود نمی فرمود:
“کاش غیر از این بود”
با تقدیر نمی توان جنگید.
در کشاکش هجوم این عدالت های بی عدالتی؛ دستان گرم توست که وجود شکسته ام را جانی دوباره
می بخشد؛ باید بروم که زندگی ات همچون زندگی ام خزان نشود…
ولی این سختی ها ،این درد ها ،این گذشته ی تلخ،این لبخند غمگین روزی به پایان می رسد؛ صبر درمان قلب پر درد آدریناست.