– خوشبخت میشیم، قول میدم.
پوزخند تلخش، #خنجر به روی احساسم کشید. چقد تلخ و ویرانکننده بود.
– خوشبختی گرونه رویا، خیلی گرون!
امیدوارانه از ته #اعماق وجودم زمزمه کردم: هرچقدر #گرون باشه، باهم میسازیمش… باهم.
– واقعبین باش دختر، من اینجا پشت #میلهها تو حبسم و تو اون بیرون تو خطر و …
ملتمسانه پچ زدم: نگو… جان رویا نگو.
از سکوت سنگینش، دم #عمیقی از هوای مانده بینمان گرفتم و #مسحور زمزمه کردم: خوشبختی اگه اینقد خساست داشته باشه که نتونه بودنمون رو کنارهم ببینه، ترجیح میدم بمیرم و #نباشم که تو…
– کافیه!
مغموم و بغکرده سری روی گردنم چرخاندم: ارس…
– پاشو برو، پاشو.
از لحن سرد و محکماش، قلبم مچاله شد و لحنم به غم و #اندوه نشست: دوستداشتنم اونقد نسبت بهت قویه که نخوام خطا برم… میگی #خوشبختی ما گرونه؟ باشه میخرمش… میخرمش…درک کن که من تا #ابد در بحر توام… تو #بحرتم و هیچکس، هیچکس به چشمم نمیآد!
دل در دلم نبود. با وجود استایل فاخر آراستهم، نوعی دلواپسی عجیبی توی دل و افکارم شیهه میکشید.
زن موبلوند هنوز روی استیچ، با آب و تاب داشت صاحب برند و طراح اصلی را اسم میبُرد. با وجود همهمه و خندههای بیغلوغش بقیه، دستانم را سفت دور دامنه لباس مجلسیم سفت کردم، کمی اضطراب و استرس داشتم.
چه کسی میدانست، امشب قرار بود چه اتفاقی بیفتد؟
از ویل شنیده بودم که اسم ملکزادهها هم بین مهمانان دعوتشده در جشنواره امشب میبود. شک نداشتم آنها با سر به این دعوت بینالمللی میآمدند.
با شنیدن نامم، با وجود زدن نقاب و لبخند کجی ، خونسردانه از پشت پرده با سری برافراشته وارد استیچ میشوم.
برای نقد و نظر به آیدی نویسنده مراجعه کنید: @kolsum_hossene
تشویق بلند و نورافکنها حتی صدای پشتهم فلش دوربین عکاسان، لبخند به لب و عزت نفسم را دوچندان میکرد. با پیشکسوت طراحان بلند آوازه دست میدهم و با گرفتن لوح طلایی کنار آنها با افتخار و فاتحانه میایستم.
ناخودآگاه نگاهم مثل لیزر روی ملکزادها چرخید. از روی صورت بهتزده و ماتمبرده چرخید و چرخید تا رسید به ادریس… با دختر ظریف و موبلوندی در سر و گوش هم توی حلق هم نشسته بودند!
بیاراده با پوزخند و خشم زمزمه میکنم.
سلام و روز خوش
برای ارسال نظراتون، به آیدی
Kolsum_hosdene@ در اینستاگرام دایرکت کنید.
خوشحال میشم نظرات و نقدهاتون رو بخونم.