بــعــد از ورشــڪــســتــگــی پــدر ســتــیــنــ، ســتــیــن مــجــبــور مــیــشــه ڪــه جــواب گــوی همــه طــلــبــڪــار های پــدرش بــاشــه، بــعــد از اون مــجــبــور مــیــشــه ڪــه بــره ســرڪــار و دنــبــال ڪــار مــیــگــرده، تــا ایــنــڪــه یــک روز یــک مــرد غــریــبــه بــه ســتــیــن زنــگ مــی زنــه…
من در پی ات آواره ام ☆ تا عمق جان جانانه ام ☆ گر تو ستاره هم شوی ☆ در کهکشان ها گم شوی ☆ جاسوس افلاکت شوم ☆ بازم به راهت فاتحم.
(شاعر: محمد نظریان پور)
همــراه مــا بــاشــیــد.
پــایــان خــوشــ.
ژانــر: طــنــز، اجــتــمــاعــیــ، عــاشــقــانــه
نویسنده: مریم کفایی قندهاری
با خستگی کلیدم و از توی کیف ام در آوردم و در و باز کردم.
وارد خونه شودم، خونه غرق در آرامش بود.
در و بستم و داد زدم: سروین!… سروین.
صدایی نیومد.
با عجله به طرف اتاق مامان حرکت کردم، نه مامان بود، نه شروین، با عجله به طرف اتاق سروین رفتم، اونم نبود، گوشیم و از توی جیب مانتوم درآوردم و با استرس به سروین زنگ زدم.
بعد دو بوق جواب داد: الو آبجی.
با استرس گفتم: کجایی؟
بغض اش ترکید و گفت: بیمارستانم، حال مامان بد شود، آوردم اش بیمارستان.
_ آدرس بیمارستان و برام بفرست.
– باشه.
گوشی و قطع کردم.
به طرف کشوی کمدم رفتم و کارت بانکی ام و برداشتم و هر چی پول پس انداز کرده بودم و از توی جعبه جواهرات برداشتم.
در کشوی میز ام و بستم و در اتاق و بستم و از خونه زدم بیرون و در و قفل کردم و از راه پله ها با سرعت پایین رفتم و از خونه زدم بیرون.
هوا ابری بود، کاش چترم و بر می داشتم، بیمارستان نزدیک خونه بود، بخاطر همین پیاده راهی آنجا شودم.
چرا اینجور تموم شد
رمان خوبی بود موفق باشی ولی اخرش اینطوری نباید تموم میشد