رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه دختر به قلم ا.اصغرزاده

داستان کوتاه دختر

بنـــــام حق
داستان کوتاهِ #دخــــــــــــتر
ا.اصغــــرزاده
_ _ _

من زینب هستم، دختر زنی که خیلی عذابم داد بخاطر دختر بودنم، بخاطر دختر بودنم!
تا شونزده سالگی عین یک کلفت تو خونه اش کار کردم و شونزده سالگی به زور شوهرم داد.
دخترم که دنیا اومد یه سر بهم نزد اما شنیدم که گفته بود “دختر زاییده، الماس که نزاییده! خودش چی بود دخترش چی بشه!”
دخترم بزرگ و بزرگ تر شد.. خدا هزار مرتبه شکر شوهرم آدم خوبیه، با خدا و مهربون.. دخترم که پنج سالش بود دوباره باردار شدم، دختر دومم دنیا اومد و به قول همسرم خونمون دو تا چراغ پر نور پیدا کرد.
بعد از فوت پدر شوهرم و ارثیه ای که به همسرم رسیده بود از اون محله رفتیم جای دیگه خونه خریدم، سال ها مثلا مادر و برادر هامو ندیدم، پدرمم که دیگه هیچ، بود و نبودش فرقی نداشت برام!
دختر بزرگم مامایی تهران قبول شده بود، براش جشن گرفته بودم توی خونه ام.
مادرم رو هم دعوت کردم که بیاد و ببینه دختر من چه خانومی برای خودش شده، بیاد ببنه دختر رو چجوری بزرگ می کنن، چجوری بهش عشق میورزن، بیاد ببینه دختر حکم تاج سر رو داره، حکم چشم و چراغ رو.
نیومد اما.. مهمم نبود، خاله هام اومده بودن و مطمعنا از اونا سراغ جشن رو می گرفت.

همسرم سنگ تمام گذاشته بود.
دو روز بعد از جشن، خاله ی کوچیک ام زنگ زد که پدر و مادرم میخواستن برن دهات تو راه تصادف سختی کردن و حالا جفتشون بیمارستان هستند.
اول نمی خواستم برم، گفتم به من چه، پسر هاش برن پیششون، اما وقتی خبر فوت پدرم رو شنیدم دلم طاقت نیاورد و رفتم.
مادرم تو کما بود و دکترا می گفتن اگر هم به هوش بیاد از کمر به پایین کاملا فلجه و من اون لحظه از ته دل آرزو کردم اصلا به هوش نیاد!
اما آرزوم برآورده نشد.. یک هفته بعد به هوش اومد و یک ماه کامل توی بیمارستان موند.. وقتی آوردنش خونه، خاله هام چند روزی پیشش موندند و بعد پا پس کشیدن.. حق هم داشتند بیچاره ها، خونه زندگی داشتن، شوهر داشتن، نمی تونستن که صبح تا شب نگهبان این خانم باشن که.
برادر هام که فقط غر می زدند و با منت خورد و خوراک می خریدن.
مونده بودم من، منی که حالا روبروی مثلا مادر ام نشسته بودم و ساده بگم، کینه ای که خودش تو دلم کاشته سنگینه، خیلی سنگین!
بالشت رو میذارم پشتش و میگم دختر بزرگم مامایی تهران قبول شده اونجا درس میخونه، یک هفته ست ندیدمش دلم براش یه ذره شده، امروز قراره بیاد، باید برم خونه، میخوام براش فسنجون درست کنم که خیلی دوست داره، تو ام به پسر هات بگو بیان کمک حالت باشن، همونایی که برات تاج سر بودن، همونایی که مجبورم می کردی کارهاشونو بکنم، همونایی که کتک ام می زدند و تو هیچی نمی گفتی چون پسر بودند، همونایی که روی چشم بزرگشون کردی و هم زمان منو زیر پاهات له کردی، بگو بیان به دادت برسن، من به داد رسیدن بلد نیستم خانم محترم، ندیدم که بلد باشم، الانم میرم خونه، دختر کوچیکم منتظره، طنازمم تا شب میرسه.
بلند شده و در همان پیامی به برادر بزرگ ترم می فرستم که من رفتم خونه خودتون بیاین پیش مادرتون، اگرم نمی تونید براش پرستار بگیرید یا بذاریدش خونه ی سالمندان، من مادری ندارم که حالا ازش مراقبت کنم!
موبایل رو توی کیفم پرت کرده و سمت در میرم.
از پشت اسمم رو صدا میزنه، می ایستم اما بر نمی گردم، ازم میخواد حلالش کنم!
فقط پوزخند میزنم و از خونه بیرون میرم، خونه ای که با دیدنش حالم بد می شد!
میرم خونه ی پر از عشق خودم و فسنجونم رو برای شام و دخترم آماده می کنم.
دختر کوچیکم، طرلان، از پشت بغلم کرده و در حالی که میخندید میگه مامان خانم چه بوی خوبی راه انداخته، خوش بحال طناز، کاش منم دانشگاه قبول بشم برم تهران که وقتی میام برام غذا هایی که دوست دارم درست کنی!
متقابلا گونه اشو بوسیده و میگم انشاالله که میری عزیزم، ولی حتما فردا برات کوفته درست می کنم که عاشقشی!
بلند خندیده و با زنگ اف اف بدو سمت در میره!
توی دلم برای هزاران بار خدا رو شکر گفته و با عشق به استقبال طنازم و همسرم میرم.

دانلود رایگان  داستان کوتاه برف

#پایان

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : 1 امتیاز کل : 1
  • اشتراک گذاری
  • 356 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,428 بازدید
  • یک نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • Niayeshjafari
    ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ | ۰۲:۰۶

    خیلی زیبا بود ❤

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
  • ستایشنميدونم چقدردیگه بایدقسمتون بدم تااین رمان رورایگان بزارید...
  • امیرعالی خوشم آمد...
  • چجوری بخونمشون؟...
  • زهرا زارع مقدمدر دل دارم سخن می اورم ان را بر زبان اما سخن کجا و خط زیبای رمان کجا ؟ ☆ واقعا ر...
  • گودزیلای همسایه...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.