رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان ننه مشهدی از حمید درکی

داستان ننه مشهدی از حمید درکی

ننه مشهدی

 

پیرزنی ۷۵ ساله همیشه با زحمت بسیاروقامتی خمیده ،

 

بقچه بزرگی را با خود تا سرکوچه ما می آورد وبساط

 

محقرخودشو که چند لیف حموم دست بافت وجوراب و

 

شال گردن وکلاه ومقداری هم چسب زخم واین قبیل

 

چیزها بود برزمین پهن می کرد ومنتظرمشتری آروم

 

وصبورمی نشست. اون که یه چارقد سفید تمیزو پاک

 

به روی سرش انداخته بود، انتهای اونو زیرچونش با

 

یک سنجاق قفلی بسته بود وکمی ازموهای حنائیش از

 

زیراون خود نمائی می کرد. ما بهش می گفتیم ننه

 

مشهدی. چون آرزوش این بود که اونقدرپول جمع کنه تا

 

برای آخرین بارش بره زیارت امام رضا. درست مثل

 

پیرزن فیلم قیصر. همونطورنحیف ولاغراما خوش زبون

 

وافتاده تر. من ومژگان خیلی هواش داشتیم وبراش آب

 

وبعضی وقتها هم ناهارمی بردیم واونم کلی دعامون می

 

کرد. راستش بهش عادت کرده بودیم، یه روزیکی از

 

همسایه ها، زهرا خانوم درحالیکه بلند بلند جیغ می کشید

 

بچه سه سالش روبغل کرده بود ودوان دوان به طرف

 

خیابون ازمردم تقاضای کمک می کرد، ننه مشهدی با

 

عجله خودش روبه اون رسوند وازش پرسید چی شده؟

 

اونم اشک ریزان با دستان لرزان درحالیکه رامین

 

کوچولو را نگهه داشته بود وصورت رامین داشت سیاه

 

وکبود می شد داد زد: بچم هسته هلورفته گلوش . ننه

 

مشهدی درچشم بهم زدنی بچه رو ازدستاش قاپید و

 

زهرا خانوم روهل داد عقب و بسرعت بچه روازپاهاش

 

آویزون نگهه داشت وضربه محکم زد به کمرش . ناگهان

 

هسته هلو ازدهان رامین کوچولو بیرون پرید وتلق وتولوق

 

چند متراونطرف تربرزمین افتاد وبچه ناگهان نفس عمیق

 

کشید وراه تنفسش بازشد وبحالت طبیعی رسید . ازاون به

 

بعد زهرا خانوم هم هوای ننه مشهدی روداشت وهراز

 

گاهی پیشش می نشست وباهاش گپ وگفتی می زد

 

راستش گاهی اوقات ننه مشهدی رودرنبود شوهرش احمد

 

آقا جهت استحمام به خونه می برد وخلاصه به اون می

 

رسید. روزی مژگان به من گفت : مینا جون چی کنیم؟

 

ننه مشهدی بیشترفروش کنه، بریم به پدرومادرامون بگیم

 

براش مغازه اجاره کنند، گفتم : دخترمگه خل شدی،

 

پیرزن ۷۰ و۸۰ ساله بره مغازه داری کنه اصلا سواد

 

حساب وکتاب داره، مینا خب: ما که نمردیم ، بریم

 

کمکش کنیم ، گفتم : روزی چند ساعت بریم کمکش؟

 

درسمون چی میشه ؟ پول پیش مغازه وهزارکوفت دیگر

 

روازکجا تامین کنیم؟ خبه خبه ول کن حرف بیخود نزن

 

همین که بعضی وقتا بهش سرمی زنیم واحترامش رو

 

داریم اون خوشحال می شه. مینا گفت : با این وجود دلم

 

بحالش می سوزه، طفلکی تواین سن باید بشینه روزمین

 

سرد وگرم چیزبفروشه . خیلی براش ناراحتم مژگان جون

 

ای کاش می شد میاوردمش تواطاق خوابم بامن زندگی کنه

 

مامان وبابا که هردوشون می رن سرکار، منم که تنهام .

 

ایکاش مامان بزرگم بود وبا من زندگی می کرد، اصلا

 

خوشبحال اونائی که مامان بزرگ دارند نه مثل من یکه و

 

تنها ، نه برادری ، نه خواهری، هیچی ، گفتم : خب شما

 

چند ساله تواین شهرساکن شدید . من شدم خواهرت دیگر،

 

عشقم غصه نخوربیا بریم تلوزیون نگاه کنیم ، درسامون

 

هم خونه ما می خونیم ، بدوبریم. ما هردومون کلاس اول

 

دبیرستان بودیم اما خیلی ازننه مشهدی حرف می زدیم،

 

مثلا می گفتیم اگربه سن اون برسیم ومثل اون فقیربشیم

 

چی کنیم واقعا . اما خب می دونستیم که احتمالش خیلی

 

کم ولی اونودوسش داشتیم، پیرزن با نمکی بود، آواز

 

محلی خیلی بلد بود، یروزدیدم پری خانم همسایه طبقه

 

بالای ما که همیشه با شوهرش کتک کاری داشت ، پیش

 

ننه مشهدی نشسته . کنجکاوشدم به بهانه ای برم سرو

 

گوشی به آب بدم. فضولیم گل کرده بود، به بهانه

 

گرفتن ظروف غذای ناهارشنیدم ننه مشهدی به پری خانم

 

می گه : دخترم مردا خیلی شبیه هم اند، با زبون نرم

 

باهاش حرف بزن، الان دیگه خونه بابا، ننه ات نیستی که

 

زود قهرکنی، خدای نکرده ، زبونم لال تندی کنی چیزی

 

گفت : بگوبروی چشم شوهرگلم، باشه شما خسته ای من

 

بیام دست وپای شما رومالش بدم عزیزدلم . پری خانم با

 

استهزاء به ننه مشهدی گفت : چی من صدسال دیگه دست

 

وپای اون نکبت عالم وبرم بمالم، با سگهای ولگرد این

 

کارو می کنم اما با اون حمال نمی کنم، بمن سیلی زده

 

مرتیکه نفهم. ننه مشهدی به ملایمت گفت: ننه ، ننه ،

 

آروم باش، مرد که دیودوسرنیست باهاش مثل دشمن

 

رفتارکنی. پری خانم : اتفاقا هست، یک سرش خود

 

خواهیه ، سردیگش نفهمیه اومده جوونی منوتباه کنه، ننه

 

مشهدی گفت : ببین ننه تویکم باهاش مدارا کن خودش

 

کم کم براه میاد. با دیدن من حرفشون روقطع کردند ومن

 

ظروف برداشتم وبخونه اومدم . یروز دیدم مینا، نفس

دانلود رایگان  داستان کوتاه و زیبای آیا پول خوشبختی نمی آورد

 

زنان به جلوی آپارتمان ما اومد وبلند گفت مژگان جون

 

مژگان جون بدوبیا ، زودبیا ، حال ننه مشهدی بد شده

 

خورده زمین، بعد گریه کرد، بدومژگان توروخدا براش

 

کاری بکن ۲ مرد کنارش ایستادن مثل ماست دارن

 

نیگاش می کنند. بدوبیا دیگه ، دوان دوان بالای سرش

 

رسیدیم ویه گوشه ای نشوندیمش ودست وروش روبا

 

بطری آب شستیم، داشت گریه می کرد. گفتم : الهی فدات

 

بشم ننه ، خوردی زمین عزیزم کسی بهت تنه زده افتادی

 

زمین گلم، واشکای پیرزن روپاک کردم ، یکم آب خورد

 

وگفت : ننه یهوع سرم گیج رفت، فکرکنم سردی خوردم،

 

پاهام جون نداره که منونگهه داره ننه. روسریش رومرتب

 

کردم ولباسش روتکوندم ورفتم براش شربت نعنا آوردم و

 

ساعتی بعد پری خانم که ازموضوع باخبرشد یه کاسه

 

سوپ براش آورد. ننه مشهدی همه مارودعا کرد وخواست

 

بساطش روجمع کنه بره که زهرا خانم رامین کوچولو رو

 

بغلش گرفته بود اومد وننه روبرد خونشون تا جون بگیره

 

بره سراغ زندگیش . یه چند روزی گذشت مینا گفت :

 

مژگان بدوبیا یه فکربکری کردم، من که می دونستم مینا

 

سخت شیفته ننه مشهدی شده پرسیدم : بازم خل شدی دختر

 

اگرمرد بودی ننه مشهدی رو زنت می کردیم ، مینا : نه

 

بیا یالا: کارت دارم دیگرتوبیا ، آنروزباهم درمدرسه رفتیم

 

وازیک طرح حمایتی به مسئول امورتربیتی وآموزشی

 

خانم حیاتی درمیون گذاشتیم وخوشبختانه اونم استقبال

 

گرمی ازما کرد وگفت : آفرین خانومای خوشگل وبا

 

محبت من . باشه ، بسپرید به من . دوروزبعد ازطرف

 

امورتربیتی ، یک فراخوان عمومی جهت دوزندگی لیف

 

وشال گردن وجوراب ودست بافت به همراه آموزش

 

مقدماتی بعنوان نمره کاردستی به بچه ها داد ودرطی

 

۲ هفته کلی البسه بافتنی با طرحهای بسیارزیبا وخوب

 

بدست آمد ومعلمان هم سنگ تمام گذاشتند وجوائزی به

 

نفرات ممتازدادند، اگرچه طرح روما دادیم اما هیچکدوم

 

نه من ونه مینا نتونستیم جایزه ببریم درعوض تمام البسه

 

را برای ننه مشهدی بردیم واونوکلی خوشحال کردیم و

 

چند عکس ازش گرفتیم ودرمسابقه عکس با گوشی همراه

 

درجشنواره دبیرستان، اول شدیم. بساط ننه مشهدی کمی

 

بزرگترازقبل شده بود وفروش خیلی خوبی کرد حتی

 

مغازه داران ازش چندین جفت لوازم دست بافت می

 

خریدند ومی بردند . تا اینکه روزی ماموران سد معبر

 

شهرداری بساط ننه مشهدی روبا خود بردند واونو در

 

حالیکه درگوشه خیابان گریه می کرد والتماس می کرد

 

رها کردند. با همت وسعی اهالی بساط ننه مشهدی رو

 

پس گرفتند، هرچند مقداری ازلوازم اورا مورد دستبرد

 

گرفت اما هرچه بود اوتوانست با وجود مخالفت ماموران

 

سد معبرچند هفته ای به آسودگی آنجا بماند ودرطی این

 

مدت هم علاوه برمن ومینا چند همسایه نیز به اون سر

 

می زدند تا اینکه روزی شنیدم پری خانم متوجه تاریخ

 

تولد شناسنامه ننه مشهدی شده ودرجهت تدارک کیک

 

تولدی برای اون بود تا اونو به خونش برده وبا چند

 

همسایه موجبات خوشحالی ننه مشهدی روفراهم کنه ،

 

هرهمسایه هم بطورپنهانی کادوئی براش تهیه کرده بودند،

 

پری خانم گرچه هنوزمیانه خوبی با شوهرش نداشت اما

 

ننه مشهدی رودرست مثل مادرنداشتش دوست داشت .

 

اون روزنزدیک عصرتابستون زهرا خانم وپری خانم و

 

مامان من ومینا جمع شدیم . رفتیم که بساطش رو کمک

 

کنیم جمع کنیم وبخونه پری خانم همسایه طبقه بالامون

 

ببریم وجشنی شاید برای اولین باردرزندگی ننه مشهدی

 

براش بگیریم . وقتی رسیدیم دیدیم ننه داره یک سمت

 

آسمون روخوشحال وخندون نگاه می کنه درحالیکه به

 

دیوارتکیه داده ودروسط بساطش طبق معمول نشسته

 

بود . پری خانم گفت : ننه ، ننه جون قربونت برم

 

دستت رو بده به من بریم خونه برات تولد گرفتیم ننه.

 

زهرا خانم بچه بغل گفت : مبارکه ننه جون ایشالا صد

 

سالگی خودم برات جشن مفصلی می گیرم ، پاشو ننه .

 

اما ننه همانطوربی حرکت نشسته بود وبه دوردست ها

 

لبخند زنان نگاه می کرد، نگاهش رودنبال کردم . شاید

 

ننه اون دوردورا خودش رودرلباس عروس می دید،

 

یادم اومد که یه روزبه من گفت : مش قربون شوهرم

 

یادش بخیر، موقعی که ۱۳ سالم بود اومد خواستگاریم

 

وقول داد منوبا لباس عروس ببره خونه خودش. اما

 

بیچاره فقیربود، همش می گفت بانو، آخه به من می

 

گفت بانو، حتی اززندگیم یه روزم باقی باشه لباس

 

عروس تنت می کنم حالا هرچقدرازازدواج ما گذشته

 

باشه مهم نیست . اما هیچ وقت نتونست لباس عروس

 

بخره وجوون مرگ شد ورفت . شاید مش قربون با

 

لباس عروس اومده بود ننه مشهدی روبا خودش ببره ….

 

 

 

 

 

 

 

پایان

 

 

 

 

نویسنده : حمید درکی

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.