داستان دو دختر با دنیایی کاملا متفاوت
ساغر خسته از آزادی و رها بودن و آیلی خسته از در بند بودن .
آیلی شب عقدش پا روی ترس هاش می ذاره و با کسی فرار می کنه که تمام رویاهاش به سیاهی مبدل میشه ….
ساغر سر لجبازی با پسر مذهبی کلاس درگیر میشه و آبروش رو می بره. درحالی که همون پسر ساغر رو از دست مردی که روش شرط بندی کرده نجات میده و…
دست هایش دیوانه وار، درحال لرزیدن بود. قلبش درکنج سینه فشرده می شد. چه شد که این گونه شد؟ چه شد که به یکباره زندگی شیرین و پر از خوشی اش به ویرانه ای تبدیل گشت؟
پلک هایش ناباور، روی هم افتاد. قطره اشکی ،لجوجانه روی گونه های نرم ولطیفش چکید.برای زنی چون او عاشق، دیدن این لحظه ،این خیانت یقینا از مرگ هم بدتر خواهد بود. اویی که پس از سختی ها به معشوقش رسیده ،است .حال این گونه باید عشقش را کنار دیگری می دید.
خیلی عالی بود