سارا جراح جوان و موفق کشور بعد از اطلاع از بیماری پدربزرگش راهی رشت می شود.
به درخواست سارا،
امیرصالح، جوان فقیر و نیروی خدماتی بیمارستان به عنوان پرستار به خانه آنها می آید و قرارداد کار می بندد. امیرصالح که به شدت فردی #بچه_مثبت و #مذهبی بود بخاطر پوشش نامناسب سارا قصد استعفا میدهد اما پدربزرگ که نمیخواهد این جوان صالح را از دست بدهد به اجبار درخواست #محرمیت برای آنها می دهد که تنها سارا از این ماجرا برای شیطنت ها و اذیت هایش خوشحال می شود…
و داستانی عاشقانه و طنز و کلکلی از رابطه اجباری این دو دنیای متفاوت!
هوای گرم بهاری را دوست داشتم. مثل همیشه طراوت خاصی به جانم می بخشید. مشغول رانندگی بودم که تلفنم زنگ می خورد. با دیدن نام لیلا لبخندی زده و ماشین را کناری نگه می دارم.
-سلام خانوم خانوما…
عینک دودی ام را روی روسری ام میگذارم.
-سلام علیکم. چطوری دخمل؟ خبری ازت نبود چند وقته..
-تازه برگشتیم. احتمالا امروز دیدگانت به جمال زیبایم منور شود..
میخندم.
-بله اون که صد در صد. کجایی؟
-امشب بابا به مناسبت برگشتمون یک مهمونی توپ ترتیب داده!!!
قهقهه ام به هوا می رود.
-فقط عاشق اون تیکه توپشم. فکر کن کی!!! بابات!!! سرهنگ مرزانی!!!
لیلا لوتی وار می خندد.
-آره دیگه جونم. اصلا یک وضعیه امشب. بابا رفته خارج باد به کلش خورده..
“روش اول خریداز طریق زرین پال”
روش دوم خرید از طریق کارت به کارت هزینه
اگه به هر دلیلی با خرید از طریق اینترنت با دو روش بالا مشکل دارید میتوانید مبلغ 18هزار تومن به شماره کارت زیر کارت به کارت کنید و بعد به شماره تلفن (۰۹۰۲۴۰۸۴۸۵۸) نام رمان رو اس ام اس کنید و لینک رمان رو دریافت کنید