نهال دختری که به دلیل مرگ مادرش در زمان تولد با خانواده عمویش در گرگان زندگی می کند.
آراد پسر عموی او، پسر دوم خانواده عمو، در سن نوجوانی عاشق نهال میشود و به دلیل اینکه دو سال از نهال کوچکتر است توسط او پس زده میشود.
آراد مغرور و گستاخ بعد از اتمام دوره دانشگاهی برای فراموش کردن نهال که هر روز و هر شب در کنارش است، ادامه تحصیل را بهانه رفتن به خارج از کشور و دور شدن از نهال میکند.
اما بیش از ۵ سال در غربت تاب نمی آورد و در حالی باز میگردد که نهال شیفته مردی با ۱۸ سال تفاوت سنی است.
رمان آدم باش عاشقانهای زیباست که هر خانوادهای ممکن است تجربه اش کند و بر سر دوراهی اش قرار گرفته باشد.
حکایت انتخابی که درست یا غلط بودنش خوشبختی را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
« هستم. میبینمت.»
صدای دوش حمام قطع شد. بلافاصله از اتاق بیرون آمدم تا با آراد چشم در چشم نشوم.
در طبقه پایین آرش در حال بیرون رفتن بود. به دنبالش دویدم و در حالی که پالتویم را از روی جالباسی جلوی در بر می داشتم گفتم: آرش جان صبر کن منم بیام.
با تعجب پرسید: تو این هوای سرد کجا میری؟
– میرم مطب نازلی… تا یه جایی منو برسون.
در حالیکه او مقابل در خودش را کمی عقب می کشید زودتر از او از مقابلش عبور کردم و وانمود کردم متوجه نگاه معنی دار ش نشدم.
خیابان ها شلوغ بود. مدتی گذشته بود. آرش سکوت بینمان را شکست: اگر می خوای با من بیا استودیو… .
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید