مقدمه:
بوی شور انگیز باراڹ می دهی
با نگاهت بر دلم جان می دهی
بسکه خوب و مھربان و صادقی
بر دلم عشقی فراوان می دهی
خواهشا با قلب تنھایم بمان
چون فقط تو بوی انسان می دهی
درو باز کردمو وارد خونه شدم
چشم چرخوندمو مثل همیشه مامانو کنار چرخ خیاطی دیدم
_سلام مامان
_سلام به روی ماهت دخترم
رفتم کنارشو گونشو بوسیدم
_مادرجان برو غذاتو گرم کن بخور حتما گرسنه شدی
_شما خوردی؟
_اره گل من پاشو
لبخندی زدمو از جام بلند شدم
……………………………………………….
خمیازه ای کشیدمو به ساعت نگاه کردم اوه اوه ساعت پنج بود چقد خوابیده بودم از جام بلند شدم رفتم یه آبی به سر و صورتم بزنم به خودم تو آینه نگاه کردمو لبخندی زدم
مامان باز کنار چرخ خیاطی بود
_مامان بسه دیگه داری خودتو از بین میبری دیگه نمیزارم انقد کار کنی
مامان لبخندی زدو گفت
_من حالم خوبه دخترم مشکلیم ندارم
_اگه همینطوری ادامه بدی زبونم لال حتما یه چیزیت میشه
مامان از جاش بلند شدو گفت
_بیا پا شدم خیالت راحت باشه
نشست رو فرش و درحالی که داشت با انگشتاش بازی میکرد گفت
_میگم آنا نمیخوای بری پیش پدرت الان دیگه وقشته
با غم به مامان خیره شدمو گفتم
عالبه
یه سوال این جلد دوم داره
کمه
عالی بـد دمت گرم اوا جون
سلام من رمان نوشتم که الان هم توی روبیکا دارم به صورت آنلاین به اشتراک میزارم
واسه پخش رمان نیاز به کمک دارم
میشه کمکم کنید؟