رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
دانلود رمان ، رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز
داستان کوتاه وجدان

داستان کوتاه وجدان

| وجدان |

مرجان جانی

کیلید کمد پنجاه و یک و گرفتم و وارد رختکن شدم.

در کمد و باز کردم و لباسام و داخلش گذاشتم…. با دیدن لباس و یه گوشی داخل کمدم جا خوردم..

به اطراف نگاه کردم‌.

کسی نبود ….

گوشیو برداشتم و بهش نگاه کردم .. .زیاد  مدل بالا نبود.

لبم و به دندون گرفتم و گوشیو گذاشتم داخل جیب شلوارم و در کمد و بستم.

کیلیدامو عوض کردم و وسایلمو گذاشتم تو یه کمد دیگ.

وارد استخر شدم…. ابش یخ بود و لرز به تنم افتاد.

البته لرزشم بیشتر از استرس هم بود…. کلی ادم اینجاست و من چند دقیقه پیش یه گوشی دزدیدم‌.

خدا میدونه برای کدومشون!

اگه بفهمن چییی؟

بهتره زود تر از اینجا برم بیرون‌….

_ رضا.

 

برگشت سمتم و گفت: جانم داداش؟

 

_ من میرم یادم نبود یه کاری دارم باید برم به اون برسم.

 

رضا: ای بابا… ما که تازه اومدیم!

بزار برای بعدا…. زود میریم‌

 

از استخر بیرون اومدم و گفتم: نههه… نمیتونم.

من میرم فعلا…

رفتم سمت رختکن و تند تند لباسام و عوض کردم….. کیلیدارو تحوبل دادم و از اونجا بیرون زدم.

گوشبو از جیبم در اوردم و نگاش کردم… قدمام و تند کردم و از اونجا دور شدم.

سیم کارتش و در اوردم و شکوندم و پرتش کردم تو یه خرابه که دقیقا کنارم بود.

دستم بردم بالا و موهایی خیسم و به عقب هدایت کردم.

دانلود رایگان  داستان کوتاه و عشق قربانی غرور

وارد خونه شدم و تا خود شب جایی نرفتم…..  همش استرس گوشیه رو داشتم که نکنه کسی بفهمه.

از طرفی هم خوشحال بودم…. که الان برای منه و میتونم ازش استفاده کنم یا حتی بفروشمش.

تو جام دراز کشیدم و از داخل جیب شلوارم گوشیو در اوردم و روشنش کردم.

با روشن شدن صفحه لبخند زدم و منتظر موندم تا برنامه هاش بالا بیاد.

وارد پیاماش شدم و چند تا پیام اولش و خوندم‌‌.

 

”  داداش فقطط یه روز دیگ گوشیت دستم باشه… قوول میدمم بعد از تموم شدن کلاس فردام بهت برش گردونم…”

 

چند بار پیامش و خوندم….

لبخندم محو شد…. عذاب وجدان داشت کم کم میومد سراغم.

کاش همونجا روشنش میکردم.

این گوشی دستش امانت بوده!

من چیکارر کردم!

 

گوشیو گذاشتم کنار و از رو استرس شروع کردم به کنن پوست لبم.

نمیتونستم نگهش دارم.

بعد کمی مکث گوشیو برداشتم و دنبال یه ادرس یا شماره گشتم… تا بتونم برش گردونم.

شماره همون شخصی که پیادم داده بود و گرفتم.

مکث کردم ، قطع کردم.

و دوباره تماس گرفتم….

 

صدایی یه پسر جوون و کم سن و سال به گوشم خورد.

باهاش حرف زدم و گفتم که گوشیو از جایی پیدا کردم و ازش یه ادرس گرفتم تا فردا گوشیو براش ببرم.

 

 

 

 

وجدان که بیدار بشه…

نمیزاره خوابایی بد ببینی..

 

 

 

چند ستاره به این رمان میدی ؟؟
تعداد رای : امتیاز کل :
  • اشتراک گذاری
  • 834 روز پيش
  • علی غلامی
  • 1,783 بازدید
  • یک نظر
لینک کوتاه مطلب:
نظرات
  • Faezehkazemi
    ۱۷ بهمن ۱۴۰۰ | ۱۶:۳۵

    عالی بود ازتون ممنونم خانم مرجان جانی

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

درباره سایت
رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه
بزرگترین سایت دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنز در خدمت شما عزیزان می باشد . امیدواریم بهترین لحظات رو در کنار هم تجربه کنیم
آرشیو مطالب
آخرین نظرات
  • avaکارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • شهیدی هستمممنون میشم لینک گروه ایتا رو بزارین...
  • ایمان سعدتمه دوست دارم که این رمان از بی خانم...
  • ایمان سعدتعالی...
  • saraنمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم کارتون حرف نداشت نویسنده عزیز...
  • R.Sسلام وارد کانال ایتاشون بشید و ازشون خریداری کنید...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانکده | دانلود رمان بروزترین مرجع رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.