روایتداستان، راجعبه زندگی پر فراز ونشیب ساغر مهرجو، دختر معمولی فرزند آخر محمدمهرجو مکانیک سادهیست که در گیر ودار زندگی در دانشگاه با *”و شرطبندی ارشیا تهرانی دچار معضل عجیبی میشود که او را تحت جبر ناعادلانه قرار میدهد تا سرنوشتش دستخوش تغییرات شود…
در این بین، بهاوند شکیبا پسری که در زندگی اش کلی سختی کشیده و بعد از ماجرای که در شهر خودشان برایش پیش آمده است، با تلخی آن اتفاق شبانه از شهرستان راهی تهران میشود…
گوشه گیری و متانت بهاوند، ساغر شیطنتجو را کنجکاو با یک اتفاق شیرین و ملوس؛ یک شبه نظرش راجع به بهاوند گرمابخش شده به طوری که درباره او دچار لغزش حسی میشود اما حضور پررنگ ارشیا تهرانی که همدانشکدهاست با وجود سماجتها و کشمشهای ارشیا؛ یک دلیل بزرگ برای کناره گیری از حس عاطفی اش میشود…
این رمان به درخواست نویسنده رایگان شد
من محکومم به سکوت، به سکوت تلخ و توداری که برای نجات عزیزانم، خود را به بدترین ستم در حق خویش؛ روا کرده بودم؛ چراکه عاری از ابهامها، خود را محق ستم میدانستم… چراکه بُت من برای پرستیدناش کم آورده، و شیطان خود را ناجی ام دانسته و مرا از ستایش بُتم وا میدارد… وشیطان رانده شده در راهی سخت وپرگزند، بر من امتحان دشواری را با محک زدن بت زندگی ام، سخت عذاب آورم شده… شیطان قسم خورده مرا در دورزخ تباهی بیافکند. چرا که من محکوم به سکوت در تبعیدگاه واهی از عشق و محبت محکوم میشدم؛. معبدی که عشق منزه را در قلبم سوق داد و حالا، به دنبال راندهشدنم توسط عشق ممنوعه در آزمون عاشقی محک میزند.
جلوی درب خروجی به زحمت کابین بگ کوچکم را به دنبال خود میکشانم، هوای مطبوع و خنک پائیز به مزاقم خوش مینشیند، با ولع عطر وطن را استشمام میکنم. قریبانه دلتنگ آب وخاکش میبودم و…
رمان جالبی بود، دستتون درد نکنه زیبا و جالب
رمان نصفه ونیمه ارزشی نداره
سلام. وای که چقد رمان چیره دل عالی بود. محشر یعنی واقعیت جامعه رو نشون میده…حکایت جالب و متفاوتی بود، خسته نباشید.
اصلا دانلودنمیشه که نظربدم
من که اصلا به نظرم خوب نبود
بقیه کتاب کجاست پس چطوری بقیه بخونیم ؟
سلام، داستان تِم ادبی و اجتماعی با مرورکردن خلقوخوی شخصیتها و همینطور حسادت زن به رقیب عشقیش رو با فلشبک و چگونگی کاراها نشون میده… صحنهها واقعیه و میشه درکش کرد. ممنون
خراب کردن زندگی زنی دیگه اصلا درست نیست ظلمه،نویسندگان محترم باید بدآنند و قبل از نوشتن رمان به مروری کنند ارزشهایی که انسان را عزیز و عدالت را برقرار
سلام ،کاش ما یاد میگرفتی هرگز زندگی زنی که دل بسته به زندگیش خراب نکنیم،کاش یک لحظه خودمون جای اون زن بگذاریم نویسندگان محترم به ما باد بدین
اصلا بدرد نمیخوره رمان نصفه نیمه بود بقیه اش رو نذاشتین