تقدیم به آنان که نیلوفر های قلبشان قربانی خشم دیگران شد آنان که با گذشتن از خود مانع ریختن خونی دیگر شدند.
با سپاس فراوان از علی غلامی و شایسته نظری عزیز
مقدمه
در این وادی حزن و محنت من بوسه زدم بر دل که آرام می تپد برای عشق، برای زندگی ،برای یار…
بوسه ای کوچک اما پر از عطش خواستن،پر از تمنای بودن و پر از سرآغاز نفس کشیدن.
آرام ،نجواگونه زمزمه می کنم:حضرت عشق ،من بی تو غمی در استخوانم می گدازد…
پس بمان بامن که نفس از بازدم نفس های تو بگیرم.
با صدای مریم که یک بند صدایم می زد
_ ایلناز هنوز خوابیدی ؟ بیدار شو عمه جان تان آمده اند. صدای زینب بی (مادر ایلناز) در آمده است.
از خواب بیدار شدم با اخم نگاهی به او کردم
_من باید چه کار کنم که تو را هر روز صبح بالای سرم نبینم؟
با حرفی که زدم حرصش گرفت، به سمتم آمد پتو را کشید
_آنقدر غر نزن ایلناز بلند شو.
با تمام نیرویی که داشتم دل از رختخواب کندم تا بلکه مریم دست از سرم بردارد.
به سمت آینه رفتم موهایم را مرتب کردم و از داخل آن به مریم چشم دوختم. چقدر این دختر را دوست دارم،با چشم های سبز و موهای بور واقعا زیباست. چقدر به خاطر کار های من اذیت می شود . صدایش کردم مریم؟
دست از مرتب کردن رختخواب کشید
_جانم ؟
بسیار عالی. تبریک میگم به دوست عزیزم خانم قاسمی. انشاالله همیشه موفق وموید وسربلند باشن.
مچکرم فتانه جان
عالی بود بدون وقفه خوندمش منتظر رمان های بعدیت هستم
سلام سپاس از شما سایه عشق را می تونید دانلود کنید بخونید
عالی بود
زیبا بود حس خوبی گرفتم با خوندنش.
خانم قاسمی عزیز متنتون فوق العاده بود..
خسته نباشید
حس خیلی داشتم وقتی می خوندم .شخصیت های رمان رو خیلی قشنگ تو ضیح داده
عالی بود خیلی قشنگ من ب جاهایی گریه هم کردم .
رمان خوبی بود خوشم اومد