با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم .
اروم بلند شدم و صداشو قطع کردم .
باید میرفتم مدرسه !
سال اخر دبیرستان بودم ، ۱۸ سالم بود .
فرم مدرسمو که شامل : دامن سورمه ای مو با لباس استین بلند سفیدم رو هم پوشیدم .
و کرواتم رو مرتب کردم .
موهامو شونه کردم یه وری زدم .
یه سوییشرت سورمه ای هم تنم کردم ، اخه هوا کمی سرد شده بود ، ۱ ماه دیگه تا زمستون مونده بود .
وسطای ابان ماه بودیم .
کفش اسپورت سفیدم رو هم پوشیدم و کیف سفید و سورمه ایم رو ، روی شونم انداختم .
مثل همیشه در اتاقم رو قفل کردم و کلیدشو توی کیفم گذاشتم .
+ مامان جونم ، تو که میدونی من دوست ندارم صبحونه بخورم !
مامان مثل همیشه از روی عادت لبخند مهربونی بهم زد و گفت : حداقل این پولو بگیر !
یه مقدار پول بهم داد و به زور گرفتم .
گذاشتمش توی کیفم و یه ماچ روی گونه ی مامان کاشتم و گفتم : من دیگه برم .
_ برو عزیزم . مواظب خودت باش .
چون مدرسه نزدیک خونمون یعنی ده دقیقه تا مدرسمون راه بود ، پیاده میرفتم !
خب بزار تا رسیدن به مدرسه خودمو معرفی کنم ، اسمم نهال منصوریه .
بچه ی سوم خانواده م . دو تا داداش به ایم کورای و بوراک دارم . دو قلو ان .
حتما نظرتون راجب این رمان برامون بنویسید
رمان ریسک تا عشق گفتاری