بسم الله الرحمن و الرحیم
بسیجی) داستان دلبر و محراب(
نویسنده: فاطمه رنحب ر
مقدمه
نرمان و خرامان
با موی پریشان
گه گاه، نگاهی
به من خسته بیاندا ز
گُربسته و بی تاب
مبهوتم و بی خواب
آرام بشو ای دل گیج، خرابکار
افسون و فریبکا ر
چشمان ریاکار
زد چشمک ریزی و جهان را بدر آورد
پایان ده تو مزور
جنگنده پر زو ر
در جنگ نگاهم که گره زد به لبان ت
ای داد که مُردم
از یاد نبرد م
آن زمزمه ناز تو در وقت سحر گاه
قه قه بزد و با ز
شد ساز بلا ساز
از درد من این عشق شود رمز پر از را ز
نویسنده: فاطمه رنحبر
-کمر نمونده برام، به خدا دارم می میرم. توام که که چند غاز در میاری از اینور می ری ب یرون از اونور تمومه .
شالم و از رو سرم برداشتم وپرت کردم کنار تشکش. دست به کمر زدم و سرم رو خم کردم.
-ببین بی بی خانم داری کاری می کنی کم کم دست بزنم به کاری که نبای د.
در اتاق باز شد با دیدن دل آرا بلند گفتم :
-پس تو چی کار می کنی تو این خونه؟ نکنه باز تریاکش تموم شده که غر غراش رو سرمه؟ !
موهای بلندش رو بالا جمع کرد و تو همون حال با ناز خودش رو بهم رسوند. تحمل نکردم و غریدم :
-حیفه ع زیزم بزار پسرای کوچه رو دعوت کنم یکیشون حداقل گلچینت کنن نترشی.
یکم دقت کردم. چشماش دوتا تیله قرمز! چشم درشت کردم خواستم دهن باز کنم که پرید بغلم و زد زیر گر یه.
-دلبر، امروز رفتم دکتر فیبروم رحم دارم.
دستام یخ زد. خواهر دوقلوم! فیبروم گرفته بود! ضربان قلبم به حدی شدت گرفت که تپشش رو حس می کردم.
از خودم دورش کردم و صورتش رو قاب گرفتم .
-دل آرا، مطمئنی؟ ببین شوخ… .
صدای بی بی بلند شد.
-حالا هی برو عمرت و دم پیاده رو ها با دست فروشی هدر کن. دختره نفله .
رمان دردسرهای ارباب
اول خسته نباشید برای نویسنده ی عزیز
دوم اینکه این رمان برای یکبار خوب بود
و سوم اینکه توی اسلام نمیشه دو تا خواهر به عقد یک مرد در بیاد.
لطفا توی نوشتن این موضوعات دقت کنید
عالیه
واقعا ممنون عالی بود بازم ممنون خسته نباشید
جالب بود داستانش
با سلام رمانش قشنگ و متفاوت بود پیشنهاد میدم حتما بخونید
خوب بود داستان رو کش