بیکار که بودیم ،
حَرف که واسه گُفتن نداشتیم
کتاب شِعرمو باز میکردم و
واسَش شهریار میخوندم ،
شهریار میفرستادم ..
از چه بیت هایی که باهم گُذر نکردیم ..
بهم میگفتی : چرا فقط شَهریار ؟!
چرا مثل بقیه حافظ نمیخونی ،
چرا سَعدی نه ؟!
بهم میگفتی :
این که یه مَعشوقه ی نامَردی وِل کرده رفته و
این هَمه شعر به جا مونده که دیگه
بارها خوندن نَداره ..
اصلا مُنکر زندگی شَهریار میشُدی و
میگُفتی :
مگه میشه آدم ،
یکی که این همه واسَش شعر گفته و
دوسش داشته رو ول کنه بِره ..
الان که به اونموقع ها فِکر میکنم ،
میبنم آره میشه ،
مگه خودت وِل نکردی و رفتی ؟!
این هَمه شعر که همشون مُخاطبش تویی ،
تو چرا رفتی خُب ؟!
بیا جَواب سوالاتو بدم
بیا بهِت بگم که
الان میفهمم چرا مَن با بقیه فرق داشتم ،
اونا حافظ میخوندَن و “غَم مخور”
که غَم نخورن ،
من شَهریار میخوندم چون انگار میدونستم
قراره شَبیه اش باشم ..
حالا میفهمم که
“وَفا به قیمتِ جان هم نمیشَود پیدا” ..
حالا میفهمَم که
هَمیشه یکی میمونه
یکی میره ؛
هَمیشه سر عاشق تَره کلاه میره ..
هَمیشه همینه ..
#شاهین_پورعلی_اکبر