به نام خدا
رمان در حصار گذشته
نویسنده : صدیقه سادات محمدی (نگار)
داستان روایتگر اتفاقات و کشمکش های دو خانواده ی بزرگ است ، خانواده ی زند و خانواده ی نعیمی.
امیر، محسن ، مریم و مینا فرزندان خانواده ی زند ؛ عارف ،علی و عفت فرزندان خانواده ی نعیمی هستند.
کجا پناه گرفته ای ؟ کجا آشیان ساخته ای ؟ پرنده ی کوچک خوشبختی… وقتی از هر سو و هر مکان تیری از گذشته به تو پرتاب می شود. گذشته ای که در آن نبودی. سهمی نداشتی اما تاوان میدهی… بی دلیل… بی گناه…
صدای فرگل در فضای خانه پیچیده بود. مدام خواهر دوقلویش نازگل را صدا می زد. این دو خواهر انگار فقط زمان تولدشان مشترک بود ، نه ظاهرشان شباهتی بهم داشت نه رفتارشان. فرگل چشم عسلی و سفید پوست بود ،با موهای بور و فرفری. نازگل اما چشمهایش به سیاهی شب و گندم گون با موهای لخت و پرکلاغی. هرچقدر فرگل متین و باوقار بود ،نازگل تخس و بی پروا بود.
– نازگل… من ده دقیقه دیگه راه میوفتم، تو هنوز بیدار نشدی. د پاشو دیگه دختر.
نازگل کلافه بالش رو روی سرش گذاشت تا صدای فرگل کمتر اذیتش کند ،با غرولند گفت:
– عه چقدر گیر میدی فرگل سر صبح، باشه بابا الان میام دیگه.
فوق العاده زیبا بود مرررسی پیشنهاد میکنم حتما بخونید
رمان عالیییی بود
فوق العاده زیبا بود