به نام خداوند نون و قلم
خداوند آزادی و عشق و غم
همیشه که نباید حرف زد!
گاه باید سکوت کرد…. حرف دل گفتنی نیست!
باید آدمش باشد تا با یک نگاه به چشمانت، تا ته بغضت را بخواند! ♡:)
نام رمان:منو دریاب_۲۴۰ پارت
نویسنده:فاطمه حاتم آبادی
(ftm.tbt.48)
خلاصه:
رمان دربارهی دختری ۱۷ ساله به نام طناز است. دختر قصهی ما هم مثل همهی دخترای دیگه، عاشق میشه. اما تو سنی که همه بهش میگن: تو خیلی سنت کمه و اصلا نمیدونی عشق چیه، چه برسه به اینکه بخوای عاشق بشی! اما طناز عاشقه و حتی شاید، عشقش از همهی عشقهای این شهر واقعی تره!
اما این عشق یه تفاوت بزرگ با بقیه عشقها داره و اون هم اینه که طناز عاشق پسری میشه که ۱۶ سال از خودش بزرگتره!
#مقدمه
شاهزادهی سوار بر اسب سفید من با تمام شاهزادههای دنیا متفاوت بود! آنقدر متفاوت بود که هرکه از راه رسید، پوزخندی زد و گفت: این بود آن شاهزادهای که آنقدر از او تعریف میکردی؟! این بود آن شاهزادهای که آنقدر سنگش را به سینه میکوبیدی؟!
آری! زندگی من از همان ابتدا هم با دیگران متفاوت بود! سهم من از اطرافیانم تنها طعنه و کنایه بود و بس!
اما عزیزتر از جانم، ای کسی که حاضرم تمام هستیام را به پایت بریزم؛ به خاطر داری روزهایی را که این مردم پشت سرم چه حرفها که نمیزدند؟! در هر گوشه و کناری از زبانشان میشنیدم که حرف از دیوانگیام میزدند. میگفتند: دختر ۱۷ ساله چه میفهمد از عاشقی؟! چه میفهمد از زندگی و سختیهایش؟! میگفتند: به خاطر مال و ثروت است که دل به تو دادهام؛ آخر من چه نیاز داشتم به مال و ثروت تو؟!
آخرین برگه رو هم امضا کردم و بعد از اینکه لبخند مسخرهای به صورت داریوش پاشیدم، گفتم:
_اگه اوامرتون تموم شد، من برم؟
نیمچه لبخندی زد و در حالی که دستش رو به صورتم نزدیک میکرد، گفت:
_آره خانوم کوچولو، تموم شد!
دستش رو پس زدم و کولم رو از روی میز چنگ زدم و از اونجا خارج شدم.
هوا خیلی سرد بود. دستام رو تو جیب پالتوم فرو کردم و تو دلم صدبار به داریوش فحش دادم که منو تو این هوای سرد آورد بیرون و حتی یک کلمه هم نگفت که میرسونمت!
دستم رو واسهی یه تاکسی بلند کردم و ترجیح دادم بقیهی راه رو با اون برم.
وارد خونه که شدم، تاریکی خونه تو ذوقم زد. صدام رو یه کم بلند کردم و گفتم:
_مامان…مامان کجایی؟
_بالام دخترم!
پله هارو دو تا یکی پشت سر گذاشتم و بعد از اینکه ضربهای به در اتاق مشترک مامانم و داریوش زدم، در رو باز کردم.
_سلام به خوشگل ترین مامان دنیا!
رمانش واقعا محشر بود واقعا از نویسندش ممنونم
یکی از قشنگ ترین رمان هایی ک خوندم خیلی قشنگه
خوبه بود
منویسین رمان دوست برادر غیرتی ام میرم دانلود رمان دیگه میاد واقعا که