بعضی روزها که شروع می شوند نه آغاز می شوی و نه پایانت هستند.
شاد نیستی اما غم تعریف شده ای هم در روزهایت جاری نیست و این همان حس دلتنگی ست..
دلت میگیرد از هر سخنی و دلگیر می شوی از هرآنچه زمزمه می شود.
حال دلت که خوش نباشد طلوع خورشید برایت جذاب نیست و غروبش هم در بی تفاوتی ات محو میشود تا حتی بگویی امروز هم روزی بود و گذشت.
و چقدر سخت خواهد بود که در اوج این دلتنگی نقابی از جنس لبخند بزنی و این اجبار سخت تر از دلتنگی ست.
مجبوری بخندی ،بایستی،راه بروی و بی حوصلگی هایت را کتمان کنی.
گاهی دلت می خواهد تنها شوی و در تنهایی ات به خودت غر بزنی و با خودت بجنگی و خودت را ببخشی.
چقدر سخت خواهد بود وقتی نیاز تنهایی ات را ندانند و مجبور شوی بگویی خوبم ،خوبتر از همیشه بی هیچ دغدغه و دلتنگی که لحظه هایت را عاصی کرده است.
شاید آنچه در گلویت میماند دردناک تر از تمام اینها باشد و تو هی قورت دهی و قورت دهی و قورت دهی
گاهی هم محکوم به افسردگی شوی
وکسی نمیداند در دلت چه غوغایی جهنمت میکند وقتی در سکوتت پنهان میشوی و حتی در چند کلام نمیتوانی بگویی (میخواهم تنها باشم).
کمی مرا بفهم بگذار لبخند نقابی از خوبی حالم نباشد بگذار در راحت ترین بازدمم بگویم
می شود مدتی تنها باشم؟
#میخواهمتنهاباشم
نویسنده: #آرزوپناهی
میکس: #آرزوپناهی🎛
اجرا: #پدرامثانی🎙
#آرزو_پناهی